گروه : اخبار
ساعت : 15:11
شناسه : 8459
تاریخ : 14 آبان 1401
آتش فتنه پیروان محمدعلی طاهری در تبریز خاموش شد با تلاش سربازان گمنام امام زمان (عج) صورت گرفت آتش فتنه پیروان محمدعلی طاهری در تبریز خاموش شد عده‌ای از فعالان فرقه انحرافی حلقه، ضمن سازماندهی اعضای خود در تبریز قصد راه اندازی آشوب و ایجاد اغتشاش را داشتند که قبل از هر اقدامی، با هوشیاری پاسداران گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه عاشورا شناسایی و دستگیر شدند.

بهداشت معنوی؛ به نقل از پایگاه خبری-تحلیلی آناج، به دنبال صدور بیانیه محمدعلی طاهری (لیدر فراری و خارج‌نشین عرفان حلقه) و ایجاد کمپین سلب تابعیت از نظام جمهوری اسلامی ایران عده‌ای از فعالان فرقه انحرافی حلقه، ضمن سازماندهی اعضای خود در تبریز قصد راه اندازی آشوب و ایجاد اغتشاش را داشتند که قبل از هر اقدامی، با هوشیاری پاسداران گمنام امام زمان (عج) در سازمان اطلاعات سپاه عاشورا شناسایی و دستگیر شدند.

گفتنی است سرکرده فرقه انحرافی حلقه در یکی از افرادی بود که در ابتدای فتنه اخیر با ادعای واهی قتل مهسا امینی توسط نیروی انتظامی در آتش فتنه دمید. وی همچنین طبق رویه پیشین خود با رسانه سعودی ایران اینترنشنال مصاحبه کرده و تلاش کرد علاوه‌بر قرار گرفتن در صف اپوزیسیون جمهوری اسلامی، دوباره به ستیتر اخبار باز گردد.

پس از فرار محمدعلی طاهری از ایران، شاخه‌های زیادی در جریان عرفان حلقه به وجود آمده است. برخی از این شاخه‌ها با مطرح کردن مرگ وی به جعلی بودن هویت محمدعلی طاهری ساکن کانادا دامن می‌زنند. برخی هم معتقدند که وی همچنان در ایران در زندان است و در نتیجه طاهری فعلی یک شخصیت جعلی و ساخته و پرداخته دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی ایران است!

در نتیجه این مسائل، محمدعلی طاهری که از کمبود توجه به خود رنج می‌برد تلاش می کند برخلاف رویه پیشین خود که مدعی جدایی فرقه حلقه از سیاست بود، با موضع‌گیری سیاسی جایگاه خود در میان پیروان حلقه را تثبیت کند.

 

بیشتر بخوانید:

| ننگین‌ترین پرونده قضائی در ایران به رئیس‌جمهور تعلق دارد نه یک دلقک

| تلاش محمدعلی طاهری برای جلوگیری از نابودی کاخ آرزوهایش

بهداشت معنوی؛ کاخ سلطنتی باکینگهام با صدور بیانیه‌ای خبر مرگ ملکه الیزابت (عضو ارشد خاندان سلطنتی بریتانیا) در سن 96 سالگی را اعلام کرده و به‌این‌ترتیب پسرش پرنس چارلز در سن  ۷۳ سالگی، به آرزوی خودش یعنی نشستن بر تخت سلطنتی رسید.

ملکه الیزابت گفته بود که در سن ۹۵ سالگی تاج‌وتخت را به پسرش واگذار خواهد کرد. اما او در سال‌های آخر عمرش صرفاً بخش‌هایی از اختیارات سلطنتی را بین اعضای جوان‌تر خاندان سلطنتی واگذار کرده بود تا نشان دهد خوی دیکتاتوری خاندان سلطنتی بریتانیا همچنان در وجود او باقی است.

اما فارغ از حاشیه‌های سیاسی مرگ وی، خاندان سلطنتی بریتانیا درگیر خرافات عجیب‌وغریبی هستند. خرافاتی که اگر کمی از آن در میان پیروان ادیان دیگر رایج باشد، دستگاه تبلیغاتی روباه پیر آن را در بوق و کَرنا کرده و ژست روشنفکری و تجددگرایی به خود می‌گیرد.

مُردن ملکه روباه پیر بهانه‌ای شد تا شما خواننده گرامی را با برخی از خرافات پیرامون خاندان سلطنتی بریتانیا آشنا کنیم. پس با ما همراه باشید.

مراسم تاج‌گذاری

روز تاج‌گذاری پادشاه جدید در بریتانیا یک مناسبت همراه با شادی و سرور است اما خاندان سلطنتی علی‌الخصوص پادشاه جدید فشار روانی زیادی را در این مراسم تحمل خواهد کرد. زیرا اگر در مراسم تاج‌گذاری مشکلی پیش بیاید، خاندان خرافاتی سلطنتی بریتانیا آن را فال بدی برای حاکم جدید دانسته و معتقدند که پادشاه جدید در سلطنت موفق نخواهد بود.

سنگ‌های قیمتی

یاقوت کبود زیبا که روی حلقه نامزدی پرنسس دایانا – و اکنون کیت میدلتون – دیده می‌شود، فقط برای تزئین نیست. از زمان‌های قرون‌وسطی، جواهرات سلطنتی با سنگ‌های قیمتی می‌درخشیدند. خاندان خرافاتی سلطنتی بریتانیا معتقد بودند که این سنگ‌های قیمتی – که عموماً از مستعمرات به تاراج رفته بود – دارای قدرت‌های اساطیری هستند. در این میان کارکرد یاقوت کبود برای تعمیق فداکاری و وفاداری، و همچنین رفاه و ثبات مالی برای خاندان سلطنتی شناخته شده است. ملکه خرافاتی سابق بریتانیا یعنی ملکه ویکتوریا نیز در روز عروسی خود نیز از یاقوت کبود استفاده کرده است.

کلاغ‌های سلطنتی

بیش از 300 سال است که در برج لندن از کلاغ‌های سیاهی نگهداری می‌شود که گفته می‌شود این کلاغ‌های سیاه محافظان حکومت خاندان سلطنتی بریتانیا هستند.

خدمتکاران از این کلاغ‌ها مراقبت کرده و به‌طور منظم گوشت تازه را که از بازار تهیه شده است، به این 6 کلاغ می‌دهند. سلامت این کلاغ‌ها به‌دقت تحت بررسی و نظارت قرار می‌گیرد. بااین‌حال کلاغ‌های این برج اجازه‌ی خروج از زمین‌های برج را ندارند چون مردم و حاکمان اعتقاد دارند که اگر این کلاغ‌ها برج را ترک کنند، تاج‌وتخت و برج سقوط خواهد کرد.

شاه چارلز دوم بر محافظت از این کلاغ‌ها اصرار داشت زیرا معتقد بود این کلاغ‌ها هم ملت و هم سلطنت آن را حفظ می‌کنند. در واقع، طبق یک خرافه قدیمی، اگر کلاغ‌های برج لندن گم شوند یا پرواز کنند، تاج‌وتخت بریتانیا سقوط خواهد کرد.

راستی حامیان حقوق حیوانات در مورد اسارت 6 کلاغ نگون‌بخت در کاخ سلطنتی به بهانه حفظ سلطنت نظری ندارند؟ یا صرفاً خود را در مقابل سگ‌های ولگردی که در مواردی عزیزانی را به کشتن داده‌اند حساس هستند؟

کلیدهای برج لندن

هر روز قبل از ساعت 22:00، یک نگهبان تشریفاتی به همراه و یک اسکورت نظامی در سراسر برج قدم می‌زنند و همه دروازه‌ها را قفل می‌کنند. این در حالی است که مدت‌ها است سامانه‌های امنیتی مدرن در کاخ نصب شده‌اند اما خاندان سلطنتی بریتانیا اصرار دارند این مراسم ۷۰۰ ساله برای محافظت از برج، که از جواهرات تاج سلطنتی محافظت می‌کند، در برابر مزاحمان و دزدان شبانه انجام می‌شود.

فقط تصور کنید این مراسم در یکی از اماکن متبرکه متعلق به مسلمانان انجام می‌گرفت. آیا جز این بود که رسانه‌های وابسته به روباه پیر به تمسخر این آئین خرافی پرداخته و فاز روشنفکری پیشه می‌کردند؟

گروگان‌گیری عضو پارلمان

گشایش پارلمان بریتانیا با جشن آغاز می‌شود اما به درخواست خاندان سلطنتی باید یک سنت نسبتاً عجیب نیز در آن رخ دهد. قبل از اینکه ملکه یا پادشاه به محل برگزاری مراسم جشن برسند، خانواده سلطنتی یکی از اعضای پارلمان را به‌عنوان گروگان نزد خود نگه می‌دارند. این مراسم به‌عنوان راهی برای اطمینان از امنیت ملکه یا پادشاه در برگزاری مراسم جشن شناخته می‌شود. جالب است بدانید، گروگان نگون‌بخت که با رأی مردم روی کار آمده معمولاً تا زمان بازگشت ملکه یا پادشاه در کاخ باکینگهام تحت‌الحفظ باقی می‌ماند.

عروسی سلطنتی

ازدواج اعضاء خاندان سلطنتی در ماه می ممنوع است. زیرا خاندان سلطنتی معتقد است ازدواج در پنجمین ماه سال بدشانسی به همراه دارد. آنان در اثبات ادعای خود به جمله آهنگین «در ماه می ازدواج کنید و روز را غمگین کنید» (Marry in May, and rue the day) استناد می‌کنند.

جالب است بدانید ازدواج شاهزاده هری و نامزدش مگان مارکل در ماه می، عمداً و در مخالفت با خواسته خاندان سلطنتی صورت گرفته است.

ارواح سلطنتی

خانواده سلطنتی بریتانیا معتقدند ارواح درگذشتگان خاندان سلطنتی در محل کاخ‌های سلطنتی حضور داشته و در آن مکان زندگی می‌کنند. به‌عنوان‌مثال، گفته می‌شود که شبح ملکه «آن بولین» (Anne Boleyn) در خانه دوران کودکی او، یعنی بلیکینگ هال در نورفولک، تسخیر شده است. هرساله و در 19 می (سالگرد اعدام ملکه آن بولین) او سوار بر یک کالسکه شبح‌وار که توسط چهار اسب بی سر و یک اسب‌سوار بی سر کشیده شده بود، دیده می‌شود. درحالی‌که سر بریده خود را در دامان خود گرفته است.

تصور کنید این خرافات در مورد برخی مقدسات شیعه همانند حضرت اباعبدالله حسین علیه و علی آله السلام وجود می‌داشت. آیا رسانه‌های حامی روباه پیر لحظه‌ای آرام می‌نشستند؟

لمس شفابخش سلطنتی

طبق گزارش‌ها، «ادوارد اعتراف کننده» (Edward the Confessor)، پادشاه انگلستان، از سال 1042 تا 1066، اولین پادشاهی بوده که لمس سلطنتی را انجام می‌داده است. در طی این مراسم شفابخش، حاکم دستان خود را بر روی شخص بیمار می‌گذاشت تا او را درمان کند. در آن زمان، اعتقاد بر این بود که پادشاهان به لطف انتصاب الهی خود از جانب خداوند، دارای قدرت شفابخش هستند.

تبخیر ملکه و حضور او به‌عنوان ابر در آسمان

پس از مرگ ملکه ۹۶ ساله انگلیس، روزنامه دیلی میل این کشور تلاش کرد تا با توسل به موضوعات غیرواقعی و خرافی تصویر به‌جامانده از وی را تطهیر کند. این روزنامه در مطلبی به نقل روایتی از یک زن انگلیسی پرداخت که تصویری از یک ابر شبیه به ملکه الیزابت دوم را در فضای اجتماعی به اشتراک گذاشته است. تصویری که به ادعای دیلی میل تنها یک ساعت پس از مُردن ملکه انگلیس در آسمان یکی از شهرهای این کشور پدیدار شده است.

این رسانه انگلیسی به استناد پیام این زن در شبکه فیس‌بوک می‌نویسد لیان در حال رانندگی به سمت منزل خود بوده که متوجه ابرهای مذکور در آسمان می‌شود، ابرهای که تصویری در آسمان شکل داده که بسیار به ملکه این کشور شباهت دارد.

دیلی میلی تلاش می‌کند با ذکر واکنش مثبت و احساسی کاربران شبکه فیس‌بوک به این موضوع، روایت ساختگی خود را واقعی جلوه دهد. به نوشته این رسانه انگلیسی، یکی از کاربران شبکه فیس‌بوک، شکل‌گیری ابرها در آسمان انگلیس به شکل ملکه این کشور را نشانه‌ای از سوی آسمان تلقی می‌کند.

اعلام مرگ ملکه به زنبورهای سلطنتی

باز هم روزنامه دیلی میل در گزارشی اختصاصی نوشت که زنبوردار سلطنتی دربار انگلیس، به زنبورهای ملکه الیزابت دوم خبر داده که او از دنیا رفته است.

شاید از خودتان بپرسید که آیا واقعاً زنبورها باید بدانند ملکه فوت کرده است؟ آیا مگر مرگ ملکه ۹۶ ساله انگلیس، برای زنبورها اهمیتی دارد یا آن‌ها می‌توانند متوجه این مسئله بشوند؟ اصلاً مگر برای زنبورها فرقی دارد که چه کسی عسلشان را می‌خورد؟!

بااین‌حال، برخی زنبورداران و تاریخ‌نگاران افسانه‌های قومی و اجدادی می‌گویند که «مطلع کردن زنبورها» کار مرسومی است که به صدها سال قبل بازمی‌گردد. آن‌ها می‌گویند اگر این رسم رعایت نشود، عواقب شومی در پی خواهد بود.

قدیمیان در قرون ۱۸ و ۱۹ باور داشتند که کوتاهی در این رسم، عواقب سختی دارد، ازجمله مرگ آن‌ها یا فرارشان از کندوها. آن‌ها همچنین باور داشتند که ممکن است رعایت نکردن این رسم باعث شود زنبورها دیگر عسل تولید نکنند!

خوردن نان مربعی شکل ممنوع

آشپز سابق خاندان سلطنتی گراهام نیوبولد می‌گوید ملکه الیزابت و سایر اعضاء خاندان سلطنتی همواره خواستار نان‌هایی با گوشه گرد بودند.

او به دیلی میل می‌گوید: خانواده سلطنتی هرگز ساندویچ مربعی مصرف نمی‌کنند، زیرا سنت بر این است که هرکسی که به آن‌ها غذای نوک‌تیز هدیه می‌دهد، آرزوی سرنگونی تاج‌وتخت آنان را داشته و در این راه کوشش هم خواهد کرد.

در پایان

بی‌بی‌سی فارسی که بخشی از شبکه مخوف رسانه‌ای وابسته با خاندان سلطنتی بریتانیا است، با آب‌وتاب خبر به حراج گذاشته شدن شورت ملکه الیزابت را بازتاب می‌دهد. اما در توهین به مقدسات شیعه ازجمله عاشورای حسینی به‌هیچ‌عنوان کوتاه نمی‌آید به‌طوری‌که در شب عاشورای حسینی گوینده خبر خود را با لباس و آرایش قرمز به روی صحنه می‌آورد.

اگر دنبال کننده پر و پا قرص برنامه‌های این رسانه‌های شیطانی هستید، قطعاً چیزی در مورد خرافات قرون‌وسطایی و احمقانه خاندان سلطنتی نخواهید شنید. اما اگر کمی چشمان خود را باز کنید اسراری از این خاندان شوم در مقابل چشمان شما هویدا خواهد شد که قطعاً از شنیدن برخی از آن‌ها به خنده افتاده و از برخی دیگر وحشت خواهید کرد.

گردآوری: امین رضایی‌نژاد

لینک‌های مرتبط:

مجلس عوام انگلیس به بررسی وضعیت عرفان حلقه پرداخت

بهداشت معنوی؛ امروزه برخی افراد و جریان‌های معنویت‌گرای نوظهور، مخاطبان خود را با آموزش‌هایی دربارۀ سابلیمینال جذب پول، سابلیمینال توسعۀ فردی، سابلیمینال زیبایی، سابلیمینال ذهنی و تحصیلی، سابلیمینال لاغری سرگرم می‌کنند و از این طریق درآمدهای زیادی دارند.

ادراکات زیرآستانه‌ای چیست؟

مفهوم «سابلیمینال» (Subliminal Stimuli) یا  همان ادراکات زیرآستانه‌ای به محرک‌های صوتی‌ای گفته می‌شود که با فرکانس کمتر از ۲۰ وجود دارند و به‌صورت معمول قابل‌شنیدن نیستند. برای فهم دقیق‌تر این مفهوم و نیز مباحث مرتبط به آن نیاز به بیان مطالبی است که در ادامه خواهد آمد. ما انسان‌ها برای شنیدن اصوات و دیدن اشیا با محدودیت‌هایی مواجهیم و در هر دو حوزه توان درک محدودی داریم. برای مثال، بسامد شنیداری ما، بین ۲۰ تا ۲۰۰۰۰ هرتز است. امواج صوتی با فرکانس کمتر از ۲۰ و بیشتر از ۲۰۰۰۰ هرتز برای ما قابل‌شنیدن نیستند.

محدودیت‌هایی دیداری ما نیز طول‌موج طیف مرئی برای  میان ۳۸۰ تا ۷۴۰ نانومتر و بسامد آن‌ها بین ۴۳۰ تا ۷۷۰ تراهرتز است. بنابراین بخش زیادی از طیف‌ الکترومغناطیسی برای ما قابل‌دیدن نیست. این اعداد محدودۀ قلمرو ادراکات سمعی و بصری ما را نشان می‌دهد. امواجی که خارج از این محدوده باشند، محرک زیرآستانه‌ای یا فراآستانه‌ای هستند؛ یعنی در آستانۀ ادراکات ما نمی‌گنجند بنابراین به آن‌ها ادراکات زیرآستانه‌ای نیز می‌گویند.

ادعاهای ویلسون کی در مورد ادراکات زیرآستانه‌ای

ادعاهای زیادی در مورد تأثیر شگفت‌آور ادراک زیرآستانه‌ای در سال ۱۹۷۳ توسط «ویلسون برایان کی» (Wilson Bryan Key) در کتاب‌هایش، ازجمله «اغواگری سابلیمینال: دستکاری رسانه تبلیغاتی در مورد یک نه چندان زیاد» (Subliminal Seduction: Ad Media’s Manipulation of a Not So) و «ماجراجویی های سابلیمینال در هنر اروتیک» (Subliminal Ad-ventures in Erotic Art) مطرح شده است.

ویلسون کی در آن کتب ادعا نموده است که برای اغوای مصرف‌کنندگان، گاهی از نمادها یا واژه‌های جنسی زیرآستانه استفاده می‌شود. به باور او، واژه‌های جاسازی‌شده ناآگاهانه درک شده و باعث فراخوانی برانگیختگی جنسی می‌شوند و فراورده را برای خریداران جذاب‌تر می‌نمایند.

اگرچه ادعاهای برایان کی بسیار شناخته‌شده هستند، ولی هیچ مدرک مستقلی در پشتیبانی تأثیر چنین استفاده‌هایی یا حتی وجود داشتن آن‌ها، وجود ندارد.

 

| بیشتر بخوانید: سوءاستفاده از یک تئوری توطئه در عرفان‌های کاذب

 

جوداس پریست و دادگاهی با طعم سابلیمینال

در سال 1985 خودکشی دو مرد در ایالت نوادا استفاده از ادراکات زیرآستانه‌ای برای اقدام به خودکشی را در رسانه‌های آمریکایی داغ کرد. به‌طوری‌که ماجرای شکایت خانواده این دو مرد از گروه موسیقی «جوداس پریست» (Judas Priest) که یک گروه معروف هوی‌متال انگلیسی معروف به خدایان متال بود تا مدت‌ها در صدر اخبار قرار داشت. اما ماجرا از چه قرار بود:

 در سال ۱۹۸۵ در نوادا دو مرد جوان با نام‌های «جیمز ونس» (James Vance) 20 ساله و «ریموند بلکنپ» (Ray Belknap) 18 ساله ضمن پیمانی با یکدیگر برآن‌شدند تا هم‌زمان خودکشی کنند. به هنگام شلیک گلوله از یک تفنگ ساچمه‌ای شماره 12، بلکنپ دردم جان می‌بازد. ولی ونس علیرغم آنکه از شلیک گلوله به خود به‌سختی آسیب می‌بیند، زنده می‌ماند.

خانواده قربانیان بر آن باور بودند که گروه هوی‌متال انگلیسی، جوداس پریست در این ماجرا مقصر اصلی است. بنابراین در سال ۱۹۹۰، دادخواستی تهیه کرده و در آن ادعا نمودند در آلبوم سال ۱۹۷۸ جوداس پریست به نام «طبقه آلوده» (Stained Class) و در لابه‌لای آهنگ «به دست تو بهتره، بهتر از من» (Better by You, Better than Me) در این آلبوم، پیام‌های نهانی (ادراکات زیرآستانه‌ای)، شامل عبارت «انجامش بده» (Do It) و پیام‌های مختلف نهانی برگردان‌شده بوده که انگیزه اقدام قربانیان بوده است.

نتیجه دادگاه

پرونده از سوی قاضی به دلیل نبود شواهد کافی از جاسازی پیام‌های زیرآستانه‌ای در آهنگ‌ها، مختومه اعلام شد. همچنین قاضی پرونده نیز چنین اظهار داشت: «پژوهش علمی ارائه‌شده ثابت نمی‌کند محرک‌های زیرآستانه‌ای، حتی اگر ادراک هم شوند، دستمایه شکل‌گیری و سرعت‌بخشی اقدامی به این بزرگی شوند. عوامل دیگری جدای محرک‌های زیرآستانه‌ای توجیه‌کننده رفتار درگذشتگان بوده‌اند.»

دکتر «تیموتی ای مور» (Timothy E. Moore)، بعداً در مقاله‌ای برای مجله مشهور شک‌گرایان به نام Skeptical Inquirer، ماجرای این دادگاه را به‌طور کامل شرح داد. این محاکمه همچنین موضوع یک مستند در سال 1991 با عنوان «فریبکاران رؤیا: داستان پشت پرده جیمز ونس در مقابل جوداس پریست» (Dream Deceivers: The Story Behind James Vance vs. Judas Priest) شد.

 

| مقاله دکتر تیموتی ای مور را از اینجا دانلود کنید.

 

در مستند «فریبکاران رؤیا: داستان پشت پرده جیمز ونس در مقابل جوداس پریست»، خواننده جوداس پریست، «راب هالفورد» (Rob Halford)، اظهار داشت که اگر گروه این‌قدر تمایل داشت که پیام‌های زیرآستانه‌ای را در موسیقی خود وارد کند، پیام‌هایی که به طرفداران آن‌ها دستور می‌داد خود را بکشند کاملاً برای این گروه بی‌فایده خواهند بود. زیرا از نظر اعضاء این گروه، درج پیام زیرآستانه‌ای «تعداد  بیشتری از آهنگ‌های ما را بخرید» (buy more of our records) بسیار کاربردی‌تر بوده است. هالفورد در رابطه با عبارت «آن را انجام بده» دستور خودکشی است، خاطرنشان کرد که از نظر وی و اعضاء این گروه عبارت «آن را انجام بده» هیچ پیام مستقیمی برای انجام کار خاصی ندارد.

سابلیمینال در عرفان‌های کاذب

اعتقاد به قدرت دریافت محرک‌های زیرآستانه‌ای و دگرگون‌سازی اندیشه و کردار مردم با این ابزار، دستاویزی برای بسیاری از شرکت‌ها برای ساخت آگهی‌هایی شده ‌است. اگرچه تاکنون هیچ شاهدی در تأیید کارساز بودن گوش فرادهی یا دیدن پیاپی این پیام‌ها، پیدا نشده است. شواهد نشان می‌دهد که افراد باید به ادراک محرک آگاه باشند، پیش از اینکه حرکتی را پدید آورده یا واکنش‌های همیشگی‌شان به این محرک‌ها را تغییر دهند. بنابراین ادراک زیرآستانه‌ای نمی‌تواند یک انسان را به سمت مشخصی سوق دهد یا عمیقاً در بهبود عملکرد یک فرد مؤثر باشد.

باوجود عدم اثبات علمی این پدیده، در فضای ترویج معنویت در جامعه، عده‌ای چنین وانمود می‌کنند که اثر سابلیمنال امری اثبات شده است. درنتیجه آن را می‌توان به‌عنوان نشانه‌ای بر قدرت درونی انسان، بلکه نشانۀ خدای درون دانست. قدرتی که با نیروی آن می‌توانیم هر تغییری را ایجاد کنیم و کائنات را تحت تأثیر قرار دهیم.

بهداشت معنوی؛ سبک زندگی ساده زیستی [یا در غلط مصطلح امروزی: مینیمالیسم] به شیوه‌هایی از مدیریت محیط پیرامونی گفته می‌شود که سادگی را در سبک زندگی فرد ترویج می‌کند. شیوه‌های معمول زندگی ساده شامل کاهش تعداد دارایی‌هایی است که به شخص تعلق دارد. در این سبک زندگی اشخاص بسته به فناوری و خدمات کمتر، هزینه کمتری را خرج می‌کنند.

علاقه‌مندان به این سبک زندگی، ممکن است زندگی ساده را به دلایل مختلفی ازجمله دستورات دینی، افزایش سلامتی، صرفه‌جویی در زمان، بهبود روابط با خانواده و دوستان، تعادل در کار و زندگی، سلیقه شخصی، پایداری مالی و مواردی ازاین‌دست انتخاب کنند.

در دوران جدید سبک زندگی ساده‌زیستی را به‌عنوان واکنشی به مدرنیته و توسعه فرهنگ مصرف‌گرایی که از عناصر لیبرالیسم فرهنگی است، معرفی می‌کنند. سبک زندگی ساده‌زیستی قدمتی به درازای تاریخ دارد و واکنشی به تجمل‌گرایی در تمامی اعصار است. اما در دوران امروزی آمیخته شدن ساده‌زیستی با مینیمالیسم، عملاً گونه‌ای جدید از تجمل‌گرایی را خلق کرده که اتفاقاً دلایل استفاده از ساده‌زیستی را نیز برای خود بازتعریف کرده است. به‌طوری‌که مینیمالیسم به عنوان گونه‌ای از معنویت‌گرایی و دستیابی به معرفتی مقدس شناخته می‌شود.

چلسی فیگن، نویسنده و بنیان‌گذار Financial Diet blog در یادداشتی که برای روزنامه گاردین نوشته است، به نقد سبک زندگی مینیمالیستی و تضادهای آن به شعارهای معنویت‌گرایانه پرداخته است. وی در این یادداشت نشان می‌دهد که سبک زندگی مینیمالیستی نه‌تنها یک ضدروایت علیه لیبرالیسم فرهنگی نیست، بلکه گونه‌ای جدید از فرهنگ مصرف‌گرایی با رنگ و لعابی جدید است. یادداشت خانم چلسی فیگن توسط وب‌سایت ترجمان به زبان فارسی ترجمه شده است و متن زیر، ترجمه یادداشت وی در این وب‌سایت است که در اختیار شما خواننده محترم قرار گرفته است.

من از مینیمالیسم متنفرم.

از مینیمالیسم متنفرم، نه صرفاً بدین خاطر که قطعه‌ای فوق‌العاده کسالت‌بار از نمایشِ اجرامحورِ شخصی و باب‌شده در جامعۀ ماست، بلکه حتی از زیبایی‌شناسی مینیمالیسم هم متنفرم: یک زندگی «سفید روی سفید روی سفید». لباس‌های ظریف‌دوختی که فقط می‌تواند کارِ شرکت‌های اوِرلِین یا آریتسیا باشد، بی‌تعارف، همان تصوری است که تُردنمکی‌ها از پوشش یک «دختر باحال» دارند.

این مینیمالیسم گلچین‌شدۀ شسته‌رفته، از نظر امتیازات بصری، تنها یک چیز را نشان می‌دهد: «می‌خواستم برای شیک‌بودن، مطمئن‌ترین راه رو انتخاب کنم که اشتباه و ریسک توش نباشه. مقاله‌های ’فرِنچ گِرل شیک‘ رو دیدم و با خودم گفتم این‌ها دیگه خیلی یه‌شکلن … اما اون پیرهن‌های خط‌خطی هم زیادی تُو چشمن. وقتشه که ظاهرم رو ساده‌تر و سبک‌تر کنم، اون‌قدر که تک‌تک چیزهایی که می‌خرم داد بزنن که: ’می‌تونستم چیزای خفن‌تری بخرم، ولی اون‌قدر پول دارم که تصمیم بگیرم که نخرمشون‘».

آخر بیایید ببینیم، اصول زیبایی‌شناسی مینیمالیستی، دست‌کم در انتخاب سبک شخصی، واقعاً چیست: ادای ساده‌زیستی درآوردن و حتی تا حدی، تظاهر به پرهیزکاری، بی‌آنکه واقعاً لازم باشد که نشانه‌های طبقاتی خوشایندمان را رها کنیم.

این‌طور مینیمالیست‌بودن که «پولت رو پای مزخرفات آیکیا هدر نده! با این میز نهارخوریِ چهارهزاردلاری که کارِ دستِ یه نویسندۀ دماغ‌سوختۀ اسکاندیناویاییه، دیگه اسباب‌اثاثیه‌ای لازم نداری!»، صرفاً یعنی شما پول اضافه‌ای دارید تا آن را «خرجِ» لباس و اثاث کنید. اکتفا به تنها چند تاپِ نخی، واقعاً فقط وقتی ممکن است که بتوانید یکجا هزار دلار برای ساخت «کپسول لباس» (یا «کمد کپسولی») خود کنار بگذارید.

تمام الگوهای بصری و گرایش‌های نهفته به برتریِ اخلاقی که این مینیمالیسم ادای آن‌ها را درمی‌آورد -‌«آرایشِ بی‌آرایشی» به این دلیل که ۲۵۰ دلار پول پای محصولات تقریباً نامرئی «گلاسیِر»۴ داده‌اید، یا دکورِ مثلاً ژاپنیِ خانه، چون ما خیال می‌کنیم هر چیزی که نقش و رنگ ندارد خودبه‌خود ژاپنی است-، تمامشان، صَرفِ یک‌عالمه وقت و توجه است تا چنین به نظر برسد که انگار اصلاً به آن فکر هم نکرده‌اید.

خیلی هم خوب! حالا می‌توانید کِیف کنید از اینکه دقیقاً ده تا پولیور در طیف رنگیِ قهوه‌ای‌خاکستری دارید، یا از اینکه ظروفِ ناهارخوریِ تمام‌سفیدتان را روی قفسه‌های بازِ تمام‌سفید نگه می‌دارید، هرچند این دکور تلویحاً می‌گوید که دست‌کم هفته‌ای یک‌ بار کل آشپزخانه را گردگیری می‌کنید. اما مسئله این است که دارید وانمود می‌کنید این‌طور خرج‌کردنِ پول راهی شرافتمندانه و اخلاقاً مثبت است.

این شکل دیگری است از ولخرجی متظاهرانه؛ راهی است تا به همۀ عالَم بگوییم: «به من نگاه کنید! نگاه کنید به همۀ چیزهایی که حاضر نشدم بخرم، چون در عوض، برای چیزهای خیلی‌خیلی گران‌قیمت و کمیاب ارزش قائل بودم!».

حق ماست که هرچه دوست‌داریم بخریم، اما مسخره است که وانمود کنیم اشارۀ صریح و عمدی به زندگی شیکِ مینیمالیستی چیزی است جز قیافۀ طبقۀ مرفه را به‌خودگرفتن. اما من معتقدم که ما این چیزها را به این دلیل احساس می‌کنیم که «مینیمالیسم به‌مثابۀ پدیدۀ تجملی مطلوب» شدیداً درگیر شده است با «مینیمالیسم به‌مثابۀ پدیدۀ معنویت‌گرایی قلابی»، که خود مسئلۀ پیچیده‌ای است.

خلاصۀ کلام اینکه حدوداً در ده سال اخیر، در جوابِ سرمایه‌داریِ شدیداً مصرف‌گرای متأخر ما، یکی از حال‌به‌هم‌زن‌ترین پاسخ‌هایی را به ما قالب کرده‌اند که به‌طرزعجیبی منطقی است: مینیمالیسم به‌مثابۀ دینی سکولار، به‌مثابۀ افزونه‌ای به فرهنگ‌های یوگا، آب‌میوه‌های سبز، زندگی سالم با معجونی از اَعمال فرهنگی و معنوی، بی ‌التزام کامل به هیچ‌کدام.

مقدمات چنین مینیمالیسمی آن‌قدر مبهم و متغیر هست که با سلایق فرد و میل او به یکپارچگی و انسجام وفق پیدا کند، اما نظریۀ کلی همان است: هرچه فعالانه‌تر از زندگی‌تان بزنید، بی‌شک از آنچه اضافه می‌آید لذت بیشتری خواهید برد؛ این وسط، حکمت مهمی هم یاد می‌گیرید که جان می‌دهد در آینده از آن‌ها برای محتوای خفنِ رسانه‌ای و خودمهم‌پندارانه استفاده کنید.

هزاران شکل مختلف هست: وسایل را توی یک جعبه یا خانۀ کوچک جادادن، قطع همه‌جانبۀ استفاده از فناوری و فعالیت‌های اجتماعی و غیره. اما همۀ این‌ها همان حد از برتری را به‌طور ضمنی و مبهم مفروض می‌گیرند. همۀ این اَشکال تلویحاً می‌گویند که بر زندگیِ «مصرف‌گرایانۀ احمقانه» اخلاقاً به‌نحوی برتری دارند، و تازه به شما این امکان را می‌دهند که به‌دلخواه چند اصل از زیبایی‌شناسی و اخلاقیات فقر را بپذیرید، بی آنکه هرگز لازم باشد که فقیر باشید. شما بی‌خانمان نیستید، در خانۀ نُقلی‌تان راحت نشسته‌اید؛ شما در خرید مایحتاج اولیۀ خانه درنمانده‌اید، بلکه انتخاب می‌کنید که از وسایلتان کم کنید تا توی یک کارتن جا بگیرند! اگر فرضاً زندگی یک بازی ویدئویی باشد -و هستند دانشمندانی که ظاهراً معتقدند که هست- معنویت مینیمالیستی راهی عالی است که تمامِ سکه‌های طلاییِ فقر را به دست بیاورید، بی آنکه لازم باشد یکی از آن بیچاره‌های یک‌لاقبا باشید.

معانی ضمنی چنین مینیمالیسمی روشن است، اما ظاهراً کسی به آن نمی‌پردازد: تنها کسانی می‌توانند به مینیمالیسم به‌‌نحوی معنادار «عمل کنند»

ه فشار مالی و معیشتی بر دوششان نیست. نمی‌توانید تصمیم بگیرید خانه را جمع‌وجور کنید، وقتی اصلاً پولِ خریدِ اثاثی را ندارید. نمی‌توانید تصمیم بگیرید که خورد و خوراکتان را «کم کنید» وقتی روزی فقط یک وعده غذای حسابی می‌توانید سر سفره بگذارید. و هنگامی که تقریباً نیمی از آمریکایی‌ها اگر تنها یک چک را از دست بدهند نمی‌توانند قبوضشان را بپردازند، این «مینیمالیسم زوری» خیلی رایج‌تر از آن می‌شود که تصورش را می‌کنیم. نمی‌توانیم وانمود کنیم که کاهش نمایشیِ مصرف، یا انتخابِ شیوۀ خاصی از مصرف، به‌رخ‌کشیدنِ بی‌دلیل امتیاز طبقاتی نیست؛ و این کار را همچون انتخابی اخلاقی جلوه‌دادن بسیار مشمئزکننده است.

حقیقت این است که -مثل خیلی از پدیده‌های اجتماعی دیگری که سفیدپوست‌های غیرقابل‌تحمل آن‌ها را پذیرفته‌اند- این مینیمالیسم معنوی اساساً تبدیل شده است به میدان رقابت بر سر اینکه چه کسی در آنچه انتخاب کرده بهترین است، حتی اگر مصداق این «آنچه» «آت‌وآشغال کمترداشتن» باشد.

حتی اگر از دید طبقاتی هم نگاه نکنیم، این فکر که «جمع‌وجورکردن» زندگی، به‌خودی‌خود چیز مثبتی است، در واقع، انتخابی زیبایی‌شناسانه است که صورت اخلاقی به آن داده‌اند، چون -بیایید با خود صادق باشیم- می‌شود خیلی از چیزهایی که زنان (اکثراً) دارند را به‌راحتی پوچ و غیرضروری دانست: آرایش، لباس‌های خوش‌دوخت، دکور گرم‌ونرم خانه، هنر، لوازم تفنن، لوازم خانگی باکیفیت؛ اتفاقی نیست که بیشتر چیزهایی که می‌گویند از زندگی‌مان دور بریزیم، چیزهایی است که زنان اکثراً [دور خودشان] جمع‌می‌کنند.

بله، ممکن است، از سر انتقاد، این استدلال قوی سرمایه‌دارانه را مطرح کنند که باید آگاهانه‌تر و اخلاقی‌تر خرید کرد، اما تعجبم از این است که این مینیمالیست‌ها به‌ندرت چیزی را با استدلال اقتصادی یا طبقاتی می‌پذیرند؛ هدفشان روشنفکرمآبی و پست‌های قلنبه‌سلنبه گذاشتن است؛ دغدغۀ جامعه‌ای عادلانه که در آن هرکس متناسب با نیازش مصرف‌کند در کار نیست (اگر دنبال مثالید، ببینید که «سادگیِ» خرپول‌ها چه‌طور برای همه بت شده است: انباریِ مرتبشان، کمدهای کپسولی‌شان، رژیم غذایی کم‌کالری‌شان. این آدم‌ها هنوز هم دارند به‌طرز سرسام‌آوری مصرف می‌کنند، فقط آن را از منشور دم‌دست سادگی می‌گذرانند، و این کار باعث می‌شود که طرفداران «مینیمالیسم» آرزوی لباس‌های چندمیلیون‌دلاری آن‌ها را داشته باشند).

حاصل آنکه مسائل اصلی مینیمالیسم حقیقتاً نه معنوی است نه اجتماعی‌اقتصادی. صرفاً سبک سطحیِ دیگری است مثل هرچیز دیگری در نمایش هفتۀ مُد، که لایه‌ای از نخوت و تفرعن روی آن کشیده باشند. در پایان، خودمان را گول نزنیم: این نوع «مینیمالیسم» هم صرفاً فرآوردۀ ملال‌آور دیگری است که فقط پولدارها توان خریدش را دارند.

بهداشت معنوی؛ سيد ايمان سرورپور رودسری، از فعالان عرصۀ آموزش و مشاورۀ تحصیلی است که فعالیت‌های مختلفی را درزمینۀ مشاورۀ کنکور انجام می‌دهد. او چند سالی است به‌عنوان کارشناس و مشاور در صداوسیما حضور داشته و برنامه‌های مختلفی را در شبکه‌های آموزش و سلامت کارشناسی و اجرا نموده است.

ایمان سرورپور توانسته در شبکه آموزش صدا و سیمای ملی ایران جای پای محکمی برای خود باز کند و علاوه‌بر حضور در برنامه‌های مرتبط با کنکور برنامه‌ای با عنوان «به خودآ» را با تهیه‌کنندگی خود بر روی آنتن این شبکه ببرد. نکته جالب در مورد این برنامه در عنوان آن نهفته است. عنوان برنامه به گونه‌ای نوشته شد که به دو صورت «به خود آی» و «به خدا» خوانده شود. و این همان ادعایی است که در معنویت‎‌های نوظهور و دین آمریکایی تفکر نوین بیان می‌شود: خدا همان انسان است [اومانیسم را بپذیر]

 

درباره اومانیسم بیشتر بدانید:

| اومانیسم دینی و اومانیسم سکولار

 

با بررسی آثار گفتاری و نوشتاری ایمان سرورپور می‌توان دریافت که او زمینۀ مذهبی دارد، اما تا حدودی در فضای مفهومی تفکر نوین قرار گرفته و توصیف او از مفاهیمی چون: حال خوب، صلح با خود، آگاهی، خودشناسی و… با رویکرد مروجان تفکر نوین آمیخته شده است.

 

ایمان سرورپور

برنامه به خودآ به تهیه‌کنندگی ایمان سرورپور

ایمان سرورپور که به سلبریتی شدن علاقه داشته و بارها بر روی صحنه اجرای موسیقی رفته است. دوره‌های متعددی با نام‌های «از آگاهی تا آفرینش»، «توسعه فردی»، «برنامه‌ریزی درسی»، «بیزینس کوچینگ» و… برگزار نموده و دو کتاب نیز با نام‌های «تمام جهان در من است» و «سفر کوانتومی وال تنها» به چاپ رسانده است.

منتقد کتاب خانم کتایون اصغری، در وبگاه «کتابچی» نقدی را درباره کتاب «تمام جهان در من است» منتشر کرده است. متن که در ادامه می‌خوانید نقد خانم کتایون اصغری بر این کتاب است. امیدواریم با خواندن نقد زیر به شکل بهتری با یکی از مروجان تفکر نوین و فروشندگان پکیج موفقیت در ایران آشنا شوید. همچنین امیدواریم رسانه ملی در آینده نزدیک با پالایش افرادی چون ایمان سرورپور از افزایش ضریب نفوذ این افراد در فضای رسانه‌ای میهن عزیزمان جلوگیری کند.

درصد زیادی از نوجوانان ایرانی، به سن هفده سالگی که می‌رسند، هیجان‌انگیز‌ترین، سخت‌ترین و تلخ‌ترین دوره‌ی زندگی خود را تجربه می‌کنند. این دوره آمادگی برای کنکور نام دارد. کنکوری که از آن یک غول ساخته شده و در واقع چیزی کمتر از هیولا نیست. خصوصاً اگر در مدارس دولتی و بدون آموزش ویژه یا کتاب خاصی درس خوانده باشید. این هیولا، هرچه آموزش و اوضاع مالی ضعیف‌تر و خراب‌تری داشته باشید، قوی‌تر و وحشتناک‌تر خواهد شد و این کاملا ناعادلانه به نظر می‌رسد. این‌طور نیست؟

 

درباره ایمان سرورپور در بهداشت معنوی بخوانید:

| ایمان سرورپور؛ خسته از جنگ تحمیلی، ترویج دین آمریکایی

 

در این مسیر، افراد زیادی کتاب نوشته‌اند و سخنرانی‌های مختلفی را اجرا کرده‌اند، تا سنگ صبوری باشند برای بچه‌هایی که توانایی کافی جهت شرکت در کنکور را ندارند؛ یا شاید هم، صرفاً قصدشان این است که پولی به جیب بزنند و سعی دارند با «حلوا حلوا کردن» دهن خودشان را شیرین کنند! در واقع، آن‌ها طوری صحبت می‌کنند که انگار واقعاً چیزی از شرایط سخت نمی‌دانند. حق هم دارند. طبیعتاً کسی که در نعمت بزرگ شده باشد نمی‌تواند کسی را که پر از خالی است، درک کند. یکی از کتاب‌هایی که در زمینه‌ی انگیزه‌بخشی به بچه‌های کنکوری نوشته شده است، کتاب «تمام جهان در من است» نوشته‌ی «ایمان سرورپور» است که ده سال پیش در کنکور رتبه‌ی 50 را از آن خود کرد. در این مطلب قرار است ببینیم که این نویسنده، در کتابش چه چیزی برای گفتن دارد و آیا واقعاً قصد کمک دارد یا شعارگویی؟ اما قبل از آن، بهتر است کمی بیشتر با او آشنا شویم.

ایمان سرورپور

ایمان سرورپور متولد سال 1362، فارغ‌التحصیل لیسانس مهندسی صنایع دانشگاه تهران و فوق‌لیسانس MBA در دانشگاه آمریکایی I.O.W.H.E است. او ده سال است که به بچه‌های کنکوری مشاوره‌ی تحصیلی ارائه می‌دهد و جوان‌ترین دبیر اتحادیه‌ی یونیسف است که سخنرانی‌های زیادی برپا می‌کند. او در کنار فعالیت‌هایش دو کتاب تحت عنوان «تمام جهان در من است» و «و خدایی که در این نزدیکیست» نوشته و منتشر کرده است. او همچنین به امر «خوانندگی» نیز مشغول است و ترانه‌هایی از خود به‌جا گذاشته است.

حرف زدن در لفافه

وقتی شروع به خواندن کتاب می‌کنیم، احساس می‌کنیم که «ایمان سرورپور»‌ هم مثل خیلی از افراد، تک و تنها و بدون هیچ‌چیزی رشد کرده؛ اما درست قبل آن‌که امیدوار شویم، او پتک «نابغه بودنش» را محکم به سرمان می‌کوبد. همان لحظه مخاطب متوجه می‌شود که اگر از هوش زیادی برخوردار نیست، پس باید از خواندن محتوا دست بردارد.

به گذشته که نگاه می‌کنم روزهای بسیاری را به خاطر می‌آورم که در تنهایی سپری شد. ارمغان این تنهایی برایم درس بزرگی بود؛ این که بدانم از هرکس و هرچیز جز باور به خود و پروردگارم بی‌نیازم و می‌توانم به تنهایی در سخت‌ترین مسیرها به پیش روم. نفر اول بودن همیشه نقد و نظرات گاه منفی و دلسردکننده‌ی دیگران را برایم به همراه داشت، این امر به من آموخت که هر چقدر هم تلاش کنم نمی‌توانم همه را با خود همراه و هم نظم کنم.

همان‌طور که می‌بینید، شما با یک نابغه که همیشه نفر اول بوده و گاهی نظرات دلسردکننده دریافت می‌کرده طرف هستید، نه کسی که از طبقه‌ی اجتماعی پایینی به دنیا آمده، در سختی، فقر و تنگ‌دستی زندگی می‌کند؛ و آموزش‌هایی که برای او ترتیب داده شده، واقعا ضعیف و به درد نخور هستند. سپس ایمان سرورپور خودش را جای مخاطب می‌گذارد و می‌گوید اگر منتظر کسی هستید که بیاید و اوضاعتان را درست کند، سخت در اشتباه هستید. شما نباید منتظر کسی باشید و خودتان به تنهایی، قهرمان زندگی خودتان باشید.

سوالی که در این میان مطرح می‌شود این است که کسی که کنکور می‌خواند، جز فکر کردن به درس و مشق و بدبختی‌هایش باید منتظر چه چیزی باشد؟ یک پدر پولدارتر؟ یا یک کیسه پول از وسط آسمان؟ یا یک جور هوش الهی از سوی خداوند که مثل بابا طاهر عریان از آسمان به دهانش بتابد و او را یک شبه علامه‌ کند؟ طبیعتاً کسی که هم از فقر رنج می‌برد و هم کنکور دارد، منتظر نور الهی نیست. فقط کاسه‌ی «چه کنم»‌ را به دست گرفته و نمی‌داند چگونه از پس این غول هفت‌سر بربیاید. راه‌حل‌های زیادی نیز وجود دارد که بتواند شاخ کنکور را بشکند، ما نیز امیدواریم که ایمان سرورپور راجع به همین نکته توضیح دهد. چون برای اینکه «شرایط عالی» را به شما توضیح دهد، قصد دارد در سفری همراهتان کند. سفری که خودش قبلا تجربه کرده است.

ویلیام گلسر، ایمان سرورپور و تئوری انتخاب!

دکتر ویلیام گِلَسِر (William Glasser) [روان‌پزشک اهل ایالات‌متحده از تئوریسین نظریه انتخاب و از مروجان دین آمریکایی تفکر نوین] می‌گفت که اگر بنز و مازراتی ندارید، اگر در بهترین جای دنیا زندگی نمی‌کنید و اگر بدبخت هستید تقصیر خودتان است. چون هر عامل بیرونی بر اساس درون شما شکل می‌گیرد و این شما هستید که باید بین بدبختی و خوشبختی یکی را انتخاب کنید. من در مطلبی کامل در همین مجله، نقدهایی به طرز فکر او داشتم، چون احساس می‌کردم که این کتاب برای هر قشری نوشته نشده است، مگر قشر مرفه آمریکایی. وگرنه چه کسی بهتر از بوکوفسکی قشر ضعیف و کارگر را درک می‌کند؟

 

درباره تفکر نوین بیشتر بدانید:

| تفکر نوین؛ روانشناسی یا معنویت سرمایه‌داری؟

| تفکر نوین و نفوذ عرفان‌های کاذب به مدارس ایران

 

ایمان سرورپور نیز در کتاب خود، بدون اشاره به «تئوری انتخاب» دقیقاً همین حرف‌ها را بیان می‌کند. این که همه‌چیز از درون شما نشات می‌گیرد و این تصمیم توست. ولی جالب این‌‎جاست که کسی این حرف را می‌زند، که کمی پیش صریحانه اقرار کرده که به خاطر «نفر اول بودن» و «نابغه بودن» همیشه تنها بوده است. چه اتفاق تلخ و دلخراشی!

می‌دانم این‌که لک‌لک‌ها ما را در کجای مسیر و در چه شرایط و خانواده‌ای فرود بیاورند انتخاب ما نبوده اما این که زندگی را پس از آن چگونه می‌خواهی سپری کنی، انتخاب خود توست. می‌توانی زندگی را چون یک بوم نقاشی در دست بگیری و آن‌گونه که دوست داری به آن رنگ بپاشی و این تصمیمی‌ست که به سرنوشت تو تبدیل خواهد شد. می‌دانم کار دشواری است، اما اگر اکنون در شرایط سختی قرار گرفته‌ای به آن به چشم یک فرصت نگاه کن.

 

ایمان سرورپور

تمام جهان در من است اثر ایمان سرورپور

 

حرف من با نویسنده این است که چطور می‌توان به «دلار سی هزار تومانی» به چشم یک فرصت نگاه کرد؟ ایمان سرورپور کسی است که برای فوق‌لیسانس با بورسیه در آمریکا درس خوانده است. اما اجازه دهید کمی از سبک و سیاق بورسیه گرفتن با شما صحبت کنم. حتی اگر فرض بر این باشد که قصد داشته باشید به کشور دیگری برای بورسیه‌ی تحصیلی مهاجرت کنید، باید سرمایه‌ی زیادی داشته باشید. چشم‌بسته غیب نگفتیم ولی حتی اگر قصد اخذ بورسیه‌ی کامل نیز داشته باشید، مراحل ارسال درخواست به دانشگاه‌های مختلف، اخذ ویزا، شرکت در آزمون‌های زبان بین‌المللی (مثل آیلتس، تافل، GRE و… ) به هزینه نیاز دارد! شما برای ارسال درخواست پذیرش به هر دانشگاه، باید صد دلار هزینه کنید که سه میلیون‌ تومان است و طبیعتاً برای این‌که شانس خود را افزایش دهید، باید برای چند دانشگاه درخواست بفرستید! علاوه بر این، برای شرکت در آزمون تافل، حدود پنج میلیون، برای شرکت در آزمون GRE که مکمل آن است نیز پنج میلیون، برای اخذ ویزا که باید از کشور خارج شوید، حدود هشت میلیون، برای یادگیری زبان به بهترین شکل ممکن حدود پنج میلیون و… بپردازید. تمام این‌ها روی هم رفته دست کم بیست تا سی میلیون خواهند شد. از‌ آن جالب‌تر این‌که وقتی بورسیه گرفتید، باید بیست میلیون (یا بیشتر) پول بلیط هواپیما بدهید!

آیا این‌ها برای ایمان سرورپور یک فرصت است؟ اگرچه تسلیم شدن و دست روی دست گذاشتن راه‌حل مناسبی نیست، ولی واقعاً چگونه می‌توان با این شرایط، به مسیر خود ادامه دهیم؟ حتی اگر بخواهیم دور بزنیم و در کشور خودمان «دکترا» بخوانیم، باید میلیون‌ها ریال شهریه بدهیم. شاید با خودتان فکر کنید که در کشور خودمان نیازی نیست در دانشگاه آزاد درس بخوانیم و می‌توانیم با تلاش خود، در دانشگاه سراسری قبول شویم. تبریک می‌گویم. به خانه‌ی اول برگشتیم، چون اگر لیسانس و فوق‌لیسانس را در دانشگاه آزاد سپری کرده باشید، برای دکترا نمی‌توانید در دانشگاه سراسری پذیرفته شوید! چون انگار مدرکتان را قبول ندارند.

برای قبولی در دانشگاه سراسری چه کار کنیم؟

ایمان سرورپور در ادامه سعی می‌کند با دلی خوش شما را راهنمایی کند.

چند فرد مشهور و موفق را می‌شناسی که فرزندانشان به موفقیتی بالاتر از آن‌ها دست یافته باشند؟ ثروتمندان جهان چقدر امید‌وارند که وارثانشان بتوانند امپراطوری آن‌ها را با درایت گسترش دهند؟ ثروت بادآورده و مال به‌ارث‌رسیده یا جایگاه هدیه‌شده، کدام نازپرورده‌ای را به اسطوره تبدیل کرده؟

اول این‌که شاید کسی نخواهد مثل شما اسطوره شود آقای ایمان سرورپور. همین که بچه‌ها بتوانند در شهر خودشان در دانشگاه سراسری قبول شوند، کفایت می‌کند. اما این قبول شدن به چند عامل بستگی دارد: آموزش خوب، تکنیک‌های تست‌زنی، تهیه‌ی کتاب‌های تست، شرکت در آزمون‌های آزمایشی و… . این روزها کسی که می‌خواهد برای کنکور آماده شود، با هزینه‌های شش-هفت الی بیست و سی میلیونی در آموزشگاه‌های تخصصی ثبت نام می‌کند، توسط بهترین اساتید دوره می‌بیند، با بهترین مشاور و برنامه‌ریز صحبت می‌کند و بهترین کتاب‌های تست را در اختیار دارد. لپ‌تاپ و کامپیوتر دارد، می‌تواند هر روز در آزمون‌های آزمایشی شرکت کند و در صورتی که در خانواده به مشکل بخورد یا پدر و مادرش با او بدرفتاری کنند، کافی است با پشتیبانش تماس بگیرد تا مشکلاتش طی یک ساعت برطرف شود!

اما کسی که هیچ‌یک از این امکانات را ندارد باید چه کار کند؟ بسیار خوب، قضیه را بزرگ نکنیم. همه حداقل یک گوشی هوشمند یا کامپیوتر در خانه دارند. اما کسی که در مدرسه‌ای دولتی درس می‌خواند و جز آموزش معمولی و سطح پایین چیز دیگری در دسترسش نیست، باید چه کار کند؟ کسی که نمی‌تواند صد کتاب تست تهیه کند، توسط مشاورهای قلمچی و… پشتیبانی شود و دغدغه‌اش سروکله زدن با هم‌کلاسی‌هایی شده که هیچ آینده‌ای ندارند، چگونه می‌تواند به «اسطوره» تبدیل شود؟ اگر در خانواده‌ای معمولی زندگی کند که یک «اتاق شخصی» ندارند و برای درس خواندن مجبور است به حیاط مراجعه کند، چگونه می‌تواند سال‌ها پشت کنکور بماند، درس بخواند، هیچ زخم زبانی نشنود، هیچ امکاناتی نداشته باشد و دکتر شود؟ وقتی برای قبولی در دانشگاه‌های سراسری تهران، برای کسانی که خارج از تهران زندگی می‌کنند سهمیه در نظر گرفته شده است، چگونه می‌تواند خودش را بین آن‌ها جا دهد؟ آیا راه نجاتی برای او وجود دارد؟ ایمان سرورپور «توکل به خداوند» را توصیه می‌کند و آیه‌ای از قرآن می‌آورد.

و هم اوست که (شما را) بی‌نیاز کرد و سرمایه بخشید.

“و سخن او با کسی است که قطعاً به قرآن و دین اسلام ایمان دارد و اگر مسیحی یا یهودی باشد، از کادر خارج می‌شود. البته این بازی با اعتقادات و نام پروردگار در سراسر کتاب وجود دارند. انگار که ایمان سرورپور می‌ترسد به عنوان یک اومانیست یا انسان‌گرا معرفی شود و کتاب نورعلی‌نورش به چاپ نرسد.”

سکوت و دیگر هیچ

بخش اعظمی از کتاب ایمان سرورپور، به «سکوت» اختصاص یافته است. او که به خاطر نابغه بودن زخم‌ زبان‌های زیادی را تحمل می‌کرد، حالا به شما توصیه می‌کند تا مثل شب، سکوت کنید. قدرت تخیلش را دوست دارم ولی «شب» فقط برای جان‌بخشی در اشعار شکسپیر به درد می‌خورد آقای نویسنده! در کنار آن، برای این‌که بتواند جلوی افرادی که حرف‌هایش را نقد می‌کنند بایستد، از ابتدای کتاب تا آخر، بر سر «مظلوم‌نما‌ها» می‌کوبد. او آن‌ها را موجوداتی تصویر می‌کند که دنبال تایید گرفتن یا ترحم دیگران هستند و قصد دارند با این کار خودشان را آرام کنند.

خب حق با توست. توانستی مرا قانع کنی. شرایط تو بدترین شرایطی‌ست که فردی تابه‌حال آن مواجه شده، راه‌ چاره‌ای نیست و تو محکوم به این تقدیری. فکر می‌کنم دیگر بین ما حرفی برای گفتن باقی نباشد چراکه کسی که خوابیده را می‌شود بیدار کرد اما کسی که خودش را به خواب زده هرگز نمی‌شود بیدار کرد.

سوال من از نویسنده‌ی این کتاب این است:

شما واقعا می‌دونین «بدترین شرایط» چیه؟

ما معمولی‌های بیچاره

به‌شخصه زمانی که با مشکلات حاد ورود به دانشگاه سراسری در رشته‌ی مورد علاقه‌ام مواجه شدم تصمیم گرفتم از طریق امکانات محدودی که داشتم با نحوه‌ی انتخاب رشته و شغل‌های پول‌ساز آشنا شوم. از آن‌جا که از پس هزینه‌ی تحصیل در شهرستان هم برنمی‌آمدم، دانشگاه آزاد تهران را انتخاب کردم و تا فوق‌لیسانس هم در همین دانشگاه درس خواندم. جدا از این‌که همچنان از امکانات آموزشی سراسری (از جمله ایمیل دانشگاهی و کتابخانه‌ی خیلی خاص و… ) بی‌نصیب بودم، می‌دانستم امکان اخذ مدرک دکترا در دانشگاه سراسری را ندارم و برای اخذ پذیرش هم پولی ندارم.

این تازه، ساده‌ترین شرایطی بود که به قلم خودم برایتان شرح دادم. از این شرایط خیلی بدتری هم وجود دارد که حتی روح من هم از آن‌ها خبر ندارد. کسانی که از کودکی تجارب تلخ زیادی داشتند، توسط خانواده‌ای پدرسالار بزرگ می‌شوند و شاید هم بدسرپرست هستند. جواب شما به آن‌ها چه چیزی می‌تواند باشد، آقای ایمان سرورپور؟ توکل به پروردگار؟ فکر می‌کنم به قول شما، کاری جز این نمی‌توانند بکنند، مگر این‌که راه‌های دور زدن وضعیت و شرایط نابسامانشان را بلد باشند. در این صورت، مثل شما در سی سالگی نمی‌توانند هم آمریکا را دیده باشند هم جوان‌ترین دبیر یونیسف باشند. شاید به سختی بتوانند به یک کارمند بیچاره در سیستم سرمایه‌داری تبدیل شوند و مثل کالا، مورد سوءاستفاده‌ی ثروتمند‌ترها قرار بگیرند. ما و آن‌ها، راهی جز معمولی شدن نداریم، آقای اسطوره!

رسانه‌های آمریکایی از بازداشت یک حاخام یهودی به نام «ربی بن گارِلیک» (Rabbi Ben Gorelick) خبر دادند. این حاخام یهودی با ترکیب آئین کابالا و معنویت روان‌گردان، فرقه جدیدی را در ایالت کلرادو در کشور ایالات‌متحده تأسیس کرده است. فرقه‌ای که اکنون درگیر مشکلات حقوقی است که برای آن به وجود آمده است.

به گزارش بهداشت معنوی به نقل از High Times، مبلغ یهودی ربی بن گارلیک در نیومکزیکو و در یک خانواده از جامعه یهودیان ارتدکس کشور ایالات‌متحده به دنیا آمده است. وی در سن 10 سالگی نیومکزیک را به همراه خانواده خود ترک کرده و راهی کانادا می‌شود.

در حادثه بهمن در آلاسکا، دوست گارلیک در آغوش وی جان می‌سپارد. گارلیک می‌گوید این حادثه وی را به خواندن آثار نیچه و در نتیجه به سمتی سوق داده که در نهایت از دین دور می‌شود.

در نتیجه این حادثه وی در 25 سالگی، «مدرسه آموزش کوهستان» (Mountain Training School) را تأسیس کرده و شروع به آموزش کوهنوردی می‌کند. فارغ از آموزش‌های عملی در مورد کوهنوردی وی به مجموعه آموزش‌های نظری را برای کوهنوردان در نظر گرفته بود تا بنا به گفته خودش، ویژگی‌های شخصیتی لازم برای کوهنوردی را در افراد ایجاد کند.

گارلیک با استفاده از اصول مورد توجه «جنبش ماسار» (Mussar Movement) که یک جنبش اخلاقی دارای مسیر رشد معنوی در میان یهودیان سنت‌گرا است، مبانی نظری خود در زمینه رشد ویژگی‌های شخصیتی افراد را طراحی کرده و در این باره می‌گوید: «من یک پوسته سکولار بر روی این مفهوم یهودی بسیار قدیمی کشیدم.»

 گارلیک در سال 2015 و پس از 11 سال مدرسه‌ای را که تأسیس کرده بود ترک کرده و بنا بر ادعای خودش به دنبال یافتن فرصت‌های بیشتری برای پرداختن به درون‌نگری و رشد انسانی رفته است. او برای انجام این کار به یک مدرسه حاخامی روی می‎آورد ولی می‌گوید در آن مدرسه به‌جای یافتن بینش‌های دینی، احساس می‌کرده که به «یک مدرسه حقوق برای قوانین 4000 ساله وارد شده است».

از تجربه و سایر تعاملات با حاخام‌های مختلف در سال‌هایی که گارلیک به دنبال راهی برای ایجاد تجربیات متعالی بود، در سال 2018، او پاسخ خود را در کابالا یافت.

گارلیک معتقد است مؤلفه زیربنایی کابالا، کنترل تنفس (تنفس آگاهانه: اصطلاحی که برآمده از معنویت عصر جدید است)، شادی، حرکت، و معجزه «سیلوسایبین» (psilocybin) -یا مَجیک ماشروم که یک ماده روان‌گردان است- بوده، که این موارد نقش مهمی در رشد شخصیتی افراد ایفا می‌کنند.

وی می‌گوید اولین‌باری که در خانه دوستش مواد مخدر مصرف کرده است، «اولین باری بوده که در زندگی‌ام (حضور) خدا را در یک مکان دارای یگانگی و گشایش (معنوی) احساس می‌کردم.» پس از این تجربه گارلیک به کمک دیگر حاخام‌های هم‌عقیده با خودش شروع به تشکیل حلقه‌های معنوی مصرف مواد روان‌گردان کرده و در سال 2019 فرقه «قبیله امر مقدس» (Sacred Tribe) را تأسیس کرد.

فرقه قبیله امر مقدس که اکنون بیش از 1000 پیرو (که عموماً نوجوانان و جوانان هستند) دارد، در سال 2020 فعالیت خود را علنی کرد و این در حالی است که فرقه‌های وابسته به مصرف مواد روان‌گردان معمولاً از علنی کردن فعالیت‌های خود اجتناب می‌ورزند.

قبیله امر مقدس تا سال 2021 مراسم‌های آیینی شب‌های جمعه را به‌طور منظم برگزار می‌کرد و اعضای آن معمولاً هر سه ماه یک‌بار در این مراسم شرکت می‌کردند. هدف این مراسم استفاده از 39 نوع سیلوسایبین برای کمک به اعضا است تا بتوانند مواردی همانند شروع یک سفر درونی تا برانگیختن خلاقیت خود را تجربه کنند.

ربی گارلیک، که دارای مدرک مهندسی شیمی است درباره استفاده از مواد روان‌گردان در این مراسم گفت که این گروه هرگز قصد نداشته قوانین را زیر پا بگذارند. در مقابل همیشه تمرکز بر کسب وضعیت معافیت مذهبی فدرال از طریق قانون احیای آزادی‌های مذهبی بوده است.

وی می‌گوید این انجمن با متخصصان دانشگاه جان هاپکینز و آزمایشگاه‌های روان‌گردان مختلف در طول مسیر همکاری کرده است تا از رعایت قوانین ایالت کلرادو و قوانین فدرال ایالات‌متحده اطمینان حاصل کند. با این حال در ژانویه 2022 این انجمن با یک موقعیت چالشی روبرو شد.

گارلیک ادعا می‌کند که بازرس ایالتی او را با یک فروشنده معروف مواد مخدر در منطقه اشتباه گرفته است. ساعاتی بعد حکمی صادر شده و مقامات ایالتی دستور بازرسی ساختمان این مرکز را صادر می‌کنند. در جریان بازرسی، یک کارمند را دستگیر و تمامی مواد روان‌گردان کشف شده در محل توسط بازرسان ایالتی ضبط می‌شود. گارلیک چند هفته بعد دستگیر و متهم به در اختیار داشتن به قصد تولید یا توزیع یک ماده کنترل کننده ذهن می‌شود.

اگر گارلیک در جریان این بازداشت مجرم شناخته شود، حداقل با محکومیت هشت سال زندان مواجه خواهد شد. گارلیک ادعا می‌کند که از تمام استانداردها و دستورالعمل‌های مقرراتی تنظیم شده پیروی می‌کند و هر مراسم مقدس را در یک مرکز تجاری برگزار می‌کند تا اثبات شود که هیچ کار غیرقانونی در طی مراسمات این فرقه رخ نمی‌دهد!

علاوه بر این، گارلیک به ارتباط کابالا با مراسمی که در آن مصرف مواد روان‌گردان را شایع کرده اشاره می‌کند. وی می‌گوید کابالا سنتی با قدمت هزاران ساله است و استفاده ما از مواد روان‌گردان نیز -همانند استفاده از چپق‌های روان‌گردان سرخپوست‌ها که استفاده از آن در ایالت کلرادو قانونی است- صرفاً جنبه معنوی داشته و در راستای توسعه آموزه‌های کابالا است.

تاریخ دادگاه گارلیک برای اواخر ژوئن در نظر گرفته شده بود، اما فعلاً تعویق افتاده است. جالب است که گروه‌های معنوی مبتنی بر مصرف روان‌گردان و همچنین برخی گروه‌های یهودی به حمایت از گارلیک پرداخته و اقدامات وی را غیرمجرمانه و کاملاً معنوی می‌دانند.

به نظر می‌رسد برگزاری دادگاه ربی بن گارلیک و نتیجه آن می‌تواند نقطه عطفی در نضج‌گیری یک فرقه جدید مبتنی بر معنویت روان‌گردان باشد. بن گارلیک با ترکیب معنویت یهودی کابالا و شمنیسم سرخپوستی در حال ایجاد شکل جدیدی از معنویت‌های کاذب است. معنویت‌هایی که در ایران کم‌وبیش طرفدارانی دارند و اکنون ترکیب آنان می‌تواند از طریق مبلغین عرفان‌های کاذب به‌عنوان راه‌حل جدیدی برای جبران کمبود معنا در زندگی نوجوانان و جوانان تجویز شود.

 

لینک‌های مرتبط:

تاریخچه شکل‌گیری کابالا و تدام آن در دوران معاصر

از عرفان سرخپوستی تا معنویت روان‌گردان در ایران

 

بهداشت معنوی؛ میخائیل گورباچف رهبر بزرگترین دولت کمونیستی شرق در دهۀ 1980 به آخر خط مادی‌گرایی رسید و به سوی معنویت‌گرایی به سبک آمریکایی روی آورد. رسانه‌های روسیه روز چهارشنبه (9 شهریور 1401) خبر درگذشت «میخائیل گورباچف»، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی در ۹۱ سالگی را منتشر کردند.

میخائیل سرگی‌یویچ گورباچُف سیاستمدار اهل شوروی و هشتمین و آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود. گورباچف دارای رگه و نژاد اوکراینی و روسی بود. گورباچف اگرچه متعهد به حفظ کشور شوروی و آرمان‌های سوسیالیستی آن بود، اما به‌ویژه پس از فاجعه چرنوبیل در سال ۱۹۸۶اصلاحات عمده و مهم را ضروری می‌دانست. او از جنگ اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان کناره‌گیری کرد و اجلاس‌هایی را با رونالد ریگان رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، برای محدود کردن تسلیحات هسته‌ای و پایان دادن به جنگ سرد آغاز کرد.

از او به عنوان یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های نیمه دوم قرن ۲۰ یاد می‌شود؛ شخصیت میخائیل گورباچف هم‌چنان محل بحث و جدال میان موافقان و مخالفان است. وی طیف وسیعی از ستایش‌ها و جوایز از جمله جایزه صلح نوبل را به دلیل نقش محوری او در پایان دادن به جنگ سرد، محدود کردن نقض حقوق بشر در اتحاد جماهیر شوروی و خودداری از مداخله نظامی در پی سقوط دولت‌های مارکسیست-لنینیست در شرق و اروپای مرکزی و اتحاد دوباره آلمان دریافت کرده‌است؛ برعکس، او در روسیه به دلیل آن‌که جلوی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را نگرفت، اغلب مورد ملامت و تمسخر قرار می‌گیرد؛ اتفاقی که باعث کاهش تأثیر جهانی روسیه و رکود اقتصادی در این کشور شد.

چرخش معنوی گورباچف از کمونیسم به دین آمریکایی

میخائیل گورباچف در ۱۹۹۲ «بنیاد گورباچف» را تأسیس کرد، تا افکارش را در جهان ترویج کند. او در ۱۹۹۳ صلیب سبز بین‌الملل را تشکیل داد تا معنویت را در جهت حفظ محیط‌زیست به کار گیرد. این سازمان یکی از سه حامی مالی «منشور زمین» است. گورباچف در باشگاه رم و باشگاه بوداپست به متفکرانی پیوست که طرح‌هایی را برای آینده جهان ترسیم می‌کنند. و او به عنوان یک رهبر سیاسی موفق که توانسته بود اتحاد جماهیر شوروی را در برابر آمریکا به زمین بزند همیشه مورد توجه غرب بود.

 

میخائیل گورباچف

پروفایل میخائیل گورباچف در وب‌سایت باشگاه بوداپست

 

باشگاه رم یک سازمان غیرانتفاعی و غیررسمی متشکل از روشنفکران و رهبران تجاری است که هدف آن بحث انتقادی در مورد مسائل فوری جهانی است. باشگاه رم در سال 1968 و در شهر رم، پایتخت ایتالیا تاسیس شد. این سازمان متشکل از صد عضو از میان سران دولت‌های فعلی و سابق، مدیران سازمان ملل، سیاستمداران، دیپلمات‌ها، دانشمندان، اقتصاددانان و رهبران تجاری از سراسر جهان انتخاب شده‌اند.

در سال 1972 با اولین گزارش به باشگاه رم در مورد محدودیت‌های رشد جهانی جمعیت، توجه عمومی قابل توجهی را برانگیخت. گزارشی که نمونه تلطیف شده سند NSSM200 شورای امنیت ایالات‌متحده است که در آن توصیه شده به جهت حفظ منابع طبیعی جهان برای تضمین توسعه ایالات‌متحده، این کشور اقدام به کنترل جمعیت جهانی کند.

باشگاه بوداپست که در سال 1993 تأسیس شد، یک انجمن بین‌المللی غیررسمی است که به توسعه روشی جدید از تفکر و اخلاقیات جدید اختصاص دارد. این مجموعه مأموریت خود را آماده‌سازی جهان برای تغییر با تکیه بر هنر، معنویت و ادبیات اعلام کرده است. که به حل چالش‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و زیست محیطی قرن بیست و یکم کمک می‌کند.

 

در مورد اروین لازلو از بنیانگذاران باشگاه بوداپست بیشتر بدانید:

| آشنایی با مدعیان معنویت؛ اِروین لازلو

 

گورباچف در نیمه دوم عمر خود شاید متوجه شد که مادی‌گرایی روبه پایان است، اما متوجه نشد که معنویت لیبرال سرمایه‌داری و همسو با منافع ابرقدرت غرب راه نجات جهان نیست.

بهداشت معنوی؛ امروزه پویانمایی نقش مهمی در تربیت کودکان دارد. هر پویانمایی جهان‌بینیِ‌ خاص خود را دارد که بر اساس فلسفه و فرهنگ هر جامعه و خالق اثر متفاوت است. «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» (How to Train Your Dragon) از آن دسته پویانمایی‌ها است که چه در عنوان و چه در محتوا، بر موضوع تربیت تکیه داشته و ایده‌آل خاصی از تربیت معنوی را بیان می‌کند. این پویانمایی سنت‌های گذشته را مورد انتقاد قرار‌داده و با موهوم دانستن ریشه‌های آن در اموری فرازمینی ـ که ‌آن‌ها را تنها نمودی از خواست قدرت می‌داند ـ تربیتی بر اساس اصل لذت و امکان همگانی و برابری را ایده‌آل می‌داند. این جهان‌بینی با نقصان در تشکیل معیار شناختی نظام‌مند، زندگی نسل آتی را از معنا تهی کرده و شور زندگی را نابود می‌کند. به‌طبع چنین تربیتی با وجود نکته‌های مثبت کوچک خود، برای آن جهان‌بینی که به‌وجود و اهمیت اموری فرازمینی اعتقاد دارد نیز مخرب خواهد بود. به همین مناسبت یادداشت زیر تقدیم شما خوانندگان گرامی می‌شود.

مقدمه

«چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم؟» از سری انیمیشن‌هایی است که تا به‌حال دو قسمت از آن توسط کمپانی دریم ورکز[1] اجرا شده است و قسمت سوم آن در حال ساخت است. قسمت اول این انیمیشن محصول سال ۲۰۱۰ با فروش تقریبی ۵۰۰ میلیون دلار در لیست ۱۰ فیلم پرفروش سال قرار گرفت و به غیر از نامزدی دو اسکار، ۲۵ جایزه و ۵۸ نامزدی دیگر را در دیگر نقاط جهان به‌دست آورد. قسمت دوم این انیمیشن محصول سال ۲۰۱۴ با فروش تقریبی ۶۰۰ میلیون دلار، نامزدی یک اسکار و ۱۳ جایزه و ۵۹ نامزدی دیگر از نسخه‌ی پیشین خود عقب نماند. با وجود چنین موفقیتی در سطح بین‌المللی که نشان‌دهنده‌ی گستره‌ی نفوذ فرهنگی چنین اثری است، بررسی وجوه معنایی این انیمیشن نه تنها خالی از لطف نبوده، بلکه عملی اجتناب ناپذیر و لازم به‌نظر می‌رسد. به‌ویژه که بیشترین حوزه‌ی اثر چنین انیمیشن‌هایی بر قشر کودک و نوجوان خواهد بود؛ قشری که شاید لوازم بیشتری برای پذیرش و آموزش داشته باشد تا تحلیل و نقادی. در این نوشتار، همان‌طور که از عنوان آن برمی‌آید، موضوع خود را معنای تربیت در «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» قرار داده‌ایم و بدین منظور بررسی ما آن جهان‌بینی خواهد بود که چنین معنایی در پناه آن امکان ظهور یافته است. پرسش‌های اصلی این تحقیق این خواهد بود که تربیت اژدها در فیلم «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» به چه معنایی است؟ آیا معنای مورد نظر را می‌توان به‌عنوان معیار صحیحی برای تربیت در نظر داشت؟ اگر معنای عرضه شده برای تربیت در این فیلم معنای کاملی نباشد، نقاط مثبت و منفی در معنای چنین تربیتی چیست؟ تا چه میزان این امکان وجود دارد که از تربیت یاد شده در این فیلم برای تعلیم و تربیت کودکان‌ و نوجوانان استفاده کنیم؟

خلاصه داستان‌ها

داستان اول در مورد وایکینگ نوجوان و کوچک‌جثه‌ای به نام هیکاپ (سکسکه) است. در این سرزمین که به‌طور مستمر مورد حمله و غارت اژدهایان متفاوت است، همه در حال جنگیدن با اژدها و کشتن آنان هستند. هیکاپ که پسر پیشوای قبیله است، در مقایسه با دیگر نوجوانان و وایکینگ‌ها از نظر بدنی ناتوان است و به‌عنوان فردی کم‌ارزش و متفاوت در جامعه تا حدی مطرود است. او تصمیم می‌گیرد با کشتن یک اژدها خود را فردی قابل نشان داده و به شهرت برسد و موفق به شکار خطرناک‌ترین نوع اژدها می‌شود، با این حال متوجه می‌شود که نمی‌تواند آن را بکشد و به‌جای آن به تهیه‌ی غذا و مداوای اژدها دست می‌زند. در طی زمانی که هیکاپ با اژدهای «خشم شب» می‌گذراند، متوجه می‌شود که اژدها موجودی خطرناک نیست، بلکه اگر مورد آزار قرار نگیرد و بتواند غذایی برای خود به‌دست آورد، می‌تواند به آرامیِ جانوری دست‌آموز باشد. هیکاپ با علم تجربی که به‌دست می‌آورد، در تمرین‌های عمومی دهکده برای کشتن اژدها، بدون اینکه کسی متوجه شود آنها را رام کرده و در چشم دیگران مغلوب می‌کند. او همچنین متوجه می‌شود که اژدهایان غذای دزدی خود از دهکده را برای خود مصرف نمی‌کنند، بلکه ناچارند آن را پیش اژدهایی بزرگ و مخفی ببرند که از آنان، مانند برده استفاده می‌کند. پس از شهرت هیکاپ، اهالی دهکده تصمیم می‌گیرند که برای پاداش به او مأموریت بدهند تا اژدهایی را سر ببرد. هیکاپ از این کار امتناع می‌کند و در حین هیاهویی که از این اتفاق شکل می‌گیرد، اژدهای روبه‌رویش خشمگین شده و به وی حمله می‌کند. «خشمِ شب» که خطر را از دور احساس می‌کند به کمک هیکاپ می‌آید و در این راستا به‌دست پدر او به بند کشیده می‌شود. پدر هیکاپ از «خشمِ شب» استفاده می‌کند تا لانه‌ی اژدهایان را بیابد. هیکاپ که از وجود اژدهای بزرگ و سهمگین مخفی در لانه با خبر است، به کمک دیگر نوجوانان، اژدهایان در شهر را رام کرده و به کمک پدر می‌رود. پدر با پیدا کردن مخفی‌گاه اژدهایان آن را خراب می‌کند. این کار باعث پیدا شدن اژدهای بزرگ مخفی می‌شود که پدر و اهالی شهر را به راحتی شکست می‌دهد. هیکاپ و دوستانش از راه می‌رسند و او با کمک «خشمِ شب» بر اژدهای بزرگ پیروز می‌شود. در پایان، او که در جنگ با اژدها یکی از پاهایش را از دست داده است خود را در خانه می‌یابد و متوجه می‌شود که اهالی شهر به شکار اژدها پایان داده‌اند و در حال زندگی مسالمت‌آمیز با آنان به سر می‌برند.

داستان قسمت دوم، پنج سال بعد از پایان قسمت اول آغاز می‌شود. جامعه‌ی وایکینگ‌ها متمدن‌تر شده و سر و سامان گرفته است. هیکاپ را می‌بینیم که در مکان‌های مختلف پرواز می‌کند و نقشه‌ی زمین را کشیده و جهان شناخته شده را توسعه می‌دهد. او در سفرهایش متوجه می‌شود که شخصی به‌نام دراگو در حال جمع‌آوری لشگری از اژدهایان است و اقدام به دزدی و جمع‌آوری اژدهایان دیگر می‌کند. پدر هیکاپ که دراگو را می‌شناسد برای جنگ آماده می‌شود اما هیکاپ تصمیم می‌گیرد که به‌دنبال دراگو بگردد و او را به مصالحه ترغیب کند. هیکاپ در تلاش برای یافتن دراگو مادرش را می‌یابد که در قبیله‌ای از اژدهایان به رهبری اژدهایی که یکی از معدود بازماندگان نسل اولیه‌ی اژدهایان است زندگی می‌کند. اژدهایی که می‌تواند کنترل همه‌ی اژدهایان به جز کودکان‌شان را در دست بگیرد. مادرش که از رفتار خشونت‌بار وایکینگ‌ها با اژدهایان آزرده بوده، درواقع از دهکده فرار کرده بوده است. در حین آشنایی هیکاپ با مادرش، پدرش نیز سر می‌رسد و در حینی که خانواده‌ی هیکاپ دور هم جمع می‌شوند، دراگو از وجود وایکینگ‌هایی که مانند او توانسته‌اند اژدهایان را تربیت کنند مطلع می‌شود. البته تربیت دراگو چیزی یکسره متفاوت با تربیت وایکینگ‌ها است. دراگو اژدهایان را با خشونت در اختیار خود آورده است و با اسیر کردن یک اژدهای آلفا و در انقیاد گرفتن او، دیگر اژدهایان را به اطاعت وامی‌دارد. دراگو به مخفی‌گاه اژدهایان در قبیله‌ي مادر هیکاپ می‌رسد و جنگ را آغاز می‌کند. هیکاپ به‌سرعت متوجه می‌شود که دراگو قصدی جز به انقیاد در آوردن دنیا نداشته و نمی‌توان با او مصالحه کرد. در این جنگ اژدهای آلفای دراگو اژدهای آلفای دیگر را از میان برمی‌دارد و با استفاده از قدرت خود، همه‌ی اژدهایان را به‌سمت خود فرا می‌خواند. خشمِ شب، اژدهای دراگو نیز مغلوب قدرت آلفا می‌شود و پیش از آنکه به‌سمت او برگردد پدر هیکاپ را از پای در می‌آورد. دراگو بازماندگان را بدون اژدها و در میان آب‌ها رها می‌کند تا خود به‌سمت دهکده‌ی وایکینگ‌ها رفته و دیگر اژدهایان را آزاد کند. هیکاپ از بچه اژدهایان که تحت تأثیر آلفا قرار نمی‌گیرند کمک می‌گیرد و سوار بر آنها با مادر خود و دیگران به‌سمت دهکده می‌رود. آنجا هیکاپ در گفت‌وگویی با «خشمِ شب» به کنترل آلفا بر او خاتمه می‌دهد. سپس به کمک «خشمِ شب» به آلفا حمله می‌کند. آلفا کنترل اژدهایان را از دست می‌دهد و هیکاپ به کمک همه‌ی آنها آلفا و در نهایت دراگو را مغلوب می‌کند.

اژدها چیست؟

پژوهش خود را برای روشن ساختن مفهوم تربیت، از بررسی نام این اثر آغاز می‌کنیم. عنوان «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» خود از مهم‌ترین عناصر جذابیت و کشش به تماشای این انیمیشن است، اما این جذابیت از چه چیز سرچشمه گرفته و به چه معنایی دلالت دارد؟

شاید اولین نکته‌ای که در مواجهه با این نام به ذهن‌مان خطور می‌کند خلاقیتی است که در لحن آن مشاهده می‌شود. اژدها هماره در عناوین فیلم‌ها و داستان‌ها حاکی از مهابت و ترسناکی و قدرت است و به‌طور کلی هرگونه روزمرگی، آسانی و در دسترس بودن را از ذهن دور می‌کند؛ چنین خصوصیتی فارغ از اینکه اژدها در داستان مورد نظر از عوامل مثبت یا منفی بوده باشد، امری مشترک بوده است. اما عنوان «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» ما را یاد کتاب‌ها و مقالات روزمره و آسان و در دسترس قرار می‌دهد که از موضوعاتی چون مدیریت اقتصادی تا آشپزی، برنامه‌ریزی یا آموزش ساده‌ی کامپیوتری سخن به‌میان می‌آورند. چنین نامی به ما این وعده را می‌دهد که قرار است امری روش‌مند و ساده برای استفاده‌ي روزمره داشته باشیم. گویی داشتن اژدها امری همگانی و روزمره است که باید نکاتی را در مورد آن رعایت کنیم. در چنین لحنی دو کارکرد مهم در حال وقوع است: در درجه‌ی اول این بیان که آنچه زمانی مهیب و بزرگ بوده در اینجا کوچک و ساده است و آنچه زمانی هراس‌انگیز، اینجا بیشتر شوخی و سرخوشی. کارکرد دوم که ناشی از لحن همگانی عنوان است، ایجاد فضایی برای مقایسه‌ی ذهنی است. آیا من نیز اژدهایی دارم؟ آیا من نیز موضوع این فیلم هستم؟ برای روشن‌تر شدن پاسخ چنین پرسشی، باید پرسشی به‌نظر ساده، اما در اینجا بنیادی‌تر را مطرح کرد: اژدها چیست؟

اژدها حیوانی اسطوره‌ای است که به‌طور کلی نوع قدرتمندی از مار یا خزندگان دیگر با قدرت‌های جادویی یا معنوی است؛ اگرچه این موجودات در اساطیر سرتاسر جهان موجودند، فرهنگ‌های متفاوت نگاه متفاوتی به آن‌ دارند. اژدهای شرقی بیشتر به صورت موجودی معنوی و خردمند دیده می‌شود که نماینده‌ی نیروهای اولیه‌ي طبیعت است. در حالی‌که بر خلاف آن در غرب و برخی دیگر از قسمت‌های آسیا، مانند ایران، این موجودات با نیروهای اهریمنی و فراطبیعی نسبت داشته و به‌عنوان دشمن انسان قلمداد می‌شوند. ما در اینجا اژدها در اساطیر چین و شرق دور را بررسی نمی‌کنیم، چراکه اژدها در این مناطق اساطیری یکسره متفاوت هستند که نزدیکی زیادی با مفهوم غربی و به تبع آن انیمیشن مورد نظر ما ندارند.

واژه‌ی دراگون (اژدها) ریشه در فرهنگ یونان باستان دارد. در آنجا این واژه به‌شکل فعل در معنای «دیدن قدرتمند» استفاده می‌شده، اما در نهایت این واژه به واژه‌ی دراکون به معنای مار ترکیب شده است. این واژه در لاتین به‌شکل دراکونیس در آمد. در زبان انگلیسی، این واژه‌ی لاتین به چندین کلمه‌ی متفاوت در آمد که معنای مشابهی داشتند. دراگون تبدیل به‌نام رسمی برای موجود اساطیری عظیم و باستانی شد، چیزی که فرای دسترس این جهان بود یا چیزی شیطانی (The Oxford English Dictionary, 1971).

مکاشفات یوحنا ـ متن یونانی، نه رومی ـ شیطان را به‌شکل اژدهایی بزرگ با شعله‌هایی قرمز، هفت‌سر و ده شاخ توصیف می‌کند (Wallace,1948: 61–68).

 

تربیت معنوی

اژدها در مکاشفات یوحنا

 

تفسیر کلیسای قرون وسطی از شیطان هنگامی‌که آدم و حوا را وسوسه می‌کند، اژدهایی ماروش است. همچنین نسبت دادن علاقه‌ی اژدها به طلا و گنجینه‌ها در این دوره، اژدها را به سمبلی از گناه مبدل کرده است. در اساطیر بابلی از آمیزش آب شیرین (اپسو) و شوراب (تیامات)، همه آفریدگان پدید می‌آیند که در رأس آنها ایزدان هستند (ژیران، ۱۳۷۵: ۵۸). تیامات اژدهایی است که تجلی‌گاه دو اصل هرج‌ومرج و تاریکی است (رستگارفسایی، ۱۳۷۹: ۱۷). بن‌مایه و عنصر اصلی تیامات، این اژدهای مؤنث آب‌های شور، آب است؛ هرچند امروزه بسیاری از مردم اژدها را با آتش مربوط می‌دانند (وارنر، ۱۳۸۶: ۵۱۳). تیامات چهره‌ی شخصیت‌یافته‌ی دریا بود و به‌گونه‌ای عنصر زنانه نشان داده می‌شد که جهان را زاده است. از آمیزش اپسو، اقیانوس ازلی و تیامات، دریای آشوبگر، زوجی مارـ اژدها‌وش، لحمو و لحامو پدید آمدند که به نوبه‌ی خود انشار، جهان آسمانی و کیشار، جهان زمینی را زادند (ژیران، ۱۳۷۵: ۵۹). تیامات برای پیش‌بردن ستیزه‌ی خود با خدایان، موجوداتی شگفت و هیولایی‌ آفرید؛ جنگاورانی نیرومند به پیکر مارهای عظیم، تیزدندان و بی‌رحم با زهرابه‌ای به‌جای خون که تیامات در پیکر آنها روان ساخته بود (کویاجی، ۱۳۵۳: ۱۸۰-۱۸۱).

ازجمله مارهای عظیم، عصاي موسي است: «خداوند فرمود عصا را بيفكن و موسي چون آن را به زمين انداخت عصا اژدهایي شد كه به هر سو مي‌شتافت» (طه: ۱۹ـ۲۰) [قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَىٰ ﴿١٩﴾ فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَىٰ ﴿٢٠﴾]. اين همان اژدهایي است كه مارهاي جادوگران را مي‌خورد. اژدهايي كه سمبولي از شيطان است و در دستان موسي چنان رام بود كه موسي مي‌توانست با آن نمادهاي حقيرتر شيطان را از ميان ببرد. در عرفان اسلامي مار سمبولي از نفس اماره است كه پير طريقت مي‌تواند با نيروي موسي‌وار، او را شكست دهد. آن‌ماري شيمل مي‌گويد: «چيزي كه بیشتر گفته مي‌شود اين است كه قدرت پير و شيخ معنوي مي‌تواند اين مار [نفس] را كور گرداند؛ مطابق اعتقادات عاميانه، مار از ديدن زمرد كور مي‌شود (ارتباط دادن بين قدرت معنوي پير با رنگ سبز زمرد حايز اهميت است). بدين ترتيب بر اثر نفوذ معنوي پير، مار بي‌آزار مي‌گردد» (شیمل، ۱۳۷۷: ۲۰۴).

اژدها، چه اسطوره‌اي با نمود بيروني و فراطبيعي باشد و چـه تفسـيري انتزاعـي از کیفیتی دروني، مانعي است كه غلبه بر آن مقدمه‌ی ورود به مرحله‌ی معنوي بالاتر براي سالك يـا قهرمان است. به باور الياده: «اژدها نمادي از پيچيدگي حالت پيش از تعين‌پذيري گيتي و رمز «واحد» نامقسوم ازلي قبل از آفرينش … كه «تازه‌واردين» و «فـاتحين» و كسـاني که نواحي نوگشوده را شكل دهند، بايد با آن به نبرد بپردازند» (الیاده، ۱۳۶۵: ۲۲۵-۲۲۶ ).

در ادامه‌ی چنين تحليلي، يونگ اژدها را به‌عنوان تصويري از «خويشتن» تفسير مي‌كند كـه «كهن‌الگويي از تماميت رواني انسان» است. در ديـدگاه يونـگ، قهرمـان تجلي نمادين روان كامل انساني است كه ماهيتي فراخ‌تر از آنچه دارد كه «من» فاقد آن اسـت. او معتقد است الگوي «قهرمان/ اژدها» مدلي است كه ساختار راستين «خود» يا «من» انسـان را نشان مي‌دهد (Jung, 1979: 238). با اين تفاوت كه يكي نماينده‌ی سويه‌ی شـرير و شـرم‌آور و ديگري نماينده‌ی بخش آرماني وجود بشر است. يونگ معتقد است بن‌مايه‌ی قهرمـان در اصـل در تقابل با اژدها تكميل مي‌شود و مبارزه‌ی اين دو با يكديگر را اجزاي اسطوره‌اي واحد مـي‌دانـد

(Ibid:91). در نظريه‌ی يونگ، شكست شر توسط قهرمان، در قالب غلبه‌ی او بـر موجـودي چـون اژدها ـ غلبه‌اي كه در بسياري از موارد در كنار آب (نماد تطهير، پـاكي و تعميـد) رخ مـي‌دهـد ـ نمايه‌اي از پيروزي انسان بر «نيمه‌ی تاريك وجود» او است كه يونگ از آن بـه كهـن الگوي «سايه» تعبير مي‌كند (Monte, 1987: 251). و نماينده‌ی نيمـه‌ی تاريـك ناخودآگـاه انسـان و جنبه‌ی خطرناك و مبهم شخصيت او است كه انسان تمايل دارد بـر آن چيـره گـردد (Fordham, 1966: 3).

اما تنها پرداخت به زمینه‌ی اسطوره‌ای کفایت نمی‌کند. برای اینکه بدانیم معنای اژدها در این فیلم چیست، نیازمند ارجاعات فرامتنی آن هستیم، اما بیشتر از آن نیازمند ارجاعات درون‌متنی خواهیم بود.

فیلم از منظر زمان، در دوره‌ی وایکینگ‌ها می‌گذرد، یعنی قلب قرون وسطی. همان‌طور که در فیلم نیز مشاهده می‌شود، هنگامی که اژدها موجودی شرور تلقی می‌شد که باید با آن به مبارزه برمی‌خواستند. زمانی که اگر افسانه‌ای درباره‌ی اژدها بود، این افسانه در باب کشتن و به قهرمانی رسیدن بود. همان‌طور که در فیلم می‌بینیم این ایده بین تمامی نسل وایکینگ‌ها در فیلم مشترک است. اما از طرف دیگر، حقیقت اژدها برای ما در رابطه‌ی هیکاپ با آنها معلوم می‌شود. اژدها درواقع چه می‌خواهد؟ کمی غذای راحت، بازی، تفریح و محبت. از طرفی اژدها تنها خواستار لذت و سرخوشی است و از طرف دیگر جامعه این لذت را از آن سلب می‌کند. البته اژدهای دیگری نیز در میان است. اژدهایی که در غار مخفی است. محدود بودن غذا و شرایط مناسب برای اژدهایان باعث شده است که چنین اژدهای مهیبی در غار بر دیگران زور آورده و آنان را به بردگی خود بگیرد. با چنین نمودهایی از اژدها و داشتن آگاهی نسبت به معنا و مفهوم اساطیری اژدها که بیشتر اشاره به نیروهای غریزی، شهوات و امیال است، می‌توانیم اژدها را در فیلم نشان ناخودآگاه ذهن افراد در نظر بگیریم.

اژدهایان نشان امیال و غرایز ناخودآگاه ما هستند که وقتی سرکوب می‌شوند، به‌شکل مخفی در آمده و به مرور زمان تبدیل به عقده یا اژدهای مهیب می‌گردند. اژدهای مهیبی که در پشت احساسات و حتی عقل و تدبیر ما لانه کرده و کنترل آن را بر عهده می‌گیرد. در چنین شرایطی ما چه در حال جنگ با این امیال و چه در چنگ این امیال، همیشه در کنترل آن اژدهای مهیب در غار هستیم. اما چه چیز ما را از این ورطه نجات می‌بخشد؟

فیلم نوعی روایت تاریخی را ایجاد می‌کند که بازخوانی آن بر محور کشف ناخودآگاه است. جهان به سه دوره تقسیم می‌شود. دوره‌ی اول زمان آزادی اژدهایان است. هنگامی که اژدهایان بر جهان حکومت می‌کنند. این زمان اشاره به دوران پیش از تاریخ مکتوب دارد. هنگامی‌که هنوز عقل حاکمیت خود را مسلم نکرده است. این جهان را که نزدیک به طبیعت وحشی و بکر است، در زندگی مادر هیکاپ مشاهده می‌کنیم. این جهان متعلق به اژدهایان است، پس اژدهایان بر آن فرمان می‌رانند. فرمانرواییِ آن در فیلم با اژدهای آلفا نشان داده می‌شود. اژدهایی بزرگ و سفیدپیکر که وظیفه‌اش کنترل اژدهایان و اتحاد آنها است. آن‌طور که در فیلم می‌آید، این اژدها از معدود اژدهایان باقی‌مانده است و درواقع از نسل اول اژدهایان و شروع تاریخ به‌حساب می‌آید. در رفتار چنین اژدهایی، با وجود اقتدار بی‌حد و اندازه‌اش، چیزی از سلطه‌گری و اقتدار در ایجاد نظام و انگیزش برای هدفی مشاهده نمی‌شود. این اژدها سرپرست مراقبت و نگهداری، لانه‌سازی و تهیه‌ی غذا برای قبیله‌ی خود است. در این دوره انسان هنوز بر طبیعت چیره نگشته و در همزیستی با آن به سر می‌برد. البته این همزیستی نوعی همزیستی مقهورشده است. این دوره دوره‌ی نگاه جادویی و با احترام به طبیعت است؛ طبیعتی که فرمانروا و واحد اصلی و ناظر است؛ هنگامی‌که خدا نیز طبیعت است و نیروهای مادی و معنوی همگی طبیعی و اجزای طبیعت‌اند.

 

تربیت معنوی

 

از چنین مقدمه‌ای برمی‌آید که برای تغییر چنین دوره‌ای، نه تنها به زمان بلکه به جنگ، تجاوز و شکستن حریم‌های گذشته و ایجاد حریم‌هایی تازه احتیاج است. دوره‌ی دوم نشان‌دهنده‌ی هنگامی است که انسان بر اژدها ظفر یافته و آن را در انقیاد خود درآورده است. دراگو که خود به معنای اژدها است، نشانگر این دوره است و البته نشان‌دهنده‌ی هنگامی است که معنای این واژه در یونان از بصیرت و نگاه پرقدرت به معنای فعلی مار تنومند تغییر می‌کند. دراگو چگونه قدرت را به‌دست می‌گیرد؟ دراگو کسی است که قدرت را از اژدهایان با دو ابزار در دست می‌گیرد. اولی البته زور و اقتدار است و دومی بزرگ‌ترین امیال و شهوات انسانی، یعنی میل به واحد. اژدهای آلفای سیاه‌رنگ در فیلم نماد چنین خواستی است. این اژدها نیز، مانند اژدهای آلفای سفید کنترل‌کننده است، اما کنترل‌گری او نه از برای حفظ و بقا است، بلکه از برای هدفی دیگر است، هدفی که او در آن سهمی ندارد، بلکه تنها بازیچه‌ای برای رسیدن دراگو به آن است. اما هدف دراگو چیست؟ همان‌طور که در مکالمه‌ی او با هیکاپ مشخص می‌شود، او هدفی ظاهری و هدفی نهایی و پنهان دارد. هدف ظاهری او چیزی نیست جز رهایی انسان‌ها از سلطه‌ی اژدهایان، اما هدف نهایی او چیزی نیست جز سلطه بر همگان و قدرت مطلق. به زبان دیگر، با توجه به معنای اژدها در فیلم، دراگو نشانگر هنگامی است که انسانْ والایی را در چیزی فرای طبیعت قرار می‌دهد؛ جایی‌که خدا و معنویت بالاتر از طبیعت است. جایی‌که انسان بر طبیعت سخره می‌یابد و خواهان فتح آن است و نه ماندن در جادوی آن. چنین هدفی برای دراگو نیازمند جمع‌کردن نیروهای طبیعت و سخره بر آن است. او برای این کار از قوی‌ترین این نیروها استفاده می‌کند. اژدهای آلفای دراگو همه‌ی امیال دیگر را به بند می‌کشد و از آن خود می‌گرداند و خود از آنِ اراده‌ی دراگو است. اراده‌ای که شاید خود را پشت مفاهیمی چون آزادی از دست اژدهایان، به بیان دیگر طبیعت، غرایز و هرج‌ومرج آنها پنهان می‌کند، اما موضوع این اراده درواقع تنها قدرت است؛ قدرتی‌که دیگر یکی میان دیگران نباشد، قدرتی‌که میل به فزونی دارد و خواهان مطلق‌شدن است.

جهان سوم جهان وایکینگ‌ها است. همان‌طورکه در فیلم مشاهده می‌شود، دراگو قبل از دوران هیکاپ، خواهان اقتدار بر جهان وایکینگ‌ها است، اما آنها دراگو را پس می‌زنند و در نتیجه بدون امکان غلبه بر اژدهایان، در حمله و اغتشاش این اژدهایان گرفتار می‌آیند. دوران وایکینگ‌ها پیش از هیکاپ نشان‌دهنده‌ی هنگامی است که دین نو حکم‌فرما شده است. نماد این دین چیست؟ کتاب مقدس یا به تعبیری در فیلم، کتاب شکار اژدهایان. کتاب اژدهایان در فیلم نشان‌دهنده‌ی هنگامی است که وایکینگ‌ها در دوران تاریکی به سر می‌برند ـ نامی‌که برخی به قرون وسطی و زمان سلطه‌ی مسیحیت بر آن می‌دهند ـ آنها کتابی دارند که تمام دانش خود را در آن گردآورده‌اند، اما به زودی بر ما معلوم می‌شود که تمام دانش‌ آنها چیزی جز ترس و فرارشان نیست. آنها از ترس هرج‌ومرج و بی‌قانونی ناشی از غلبه‌ی اژدهایان برای خود کتاب قانونی وضع کرده‌اند. این کتاب چیزی نیست جز دستور برای کشتن اژدها و به تعبیری جنگ و خشونت برضد غرایز و امیال. چنین زمانی است که موجب می‌شود تا امیال و غرایزْ سرکوب شده و مخفی شوند، اما از طرف دیگر قدرتمند‌تر و مخوف‌تر گردند. در چنین زمانی است که هیکاپ به نجات وایکینگ‌ها اقدام می‌کند. او این غرایز را آزاد می‌کند و بدین طریق دنیای نویی را بنیاد می‌نهد. دنیایی که در آن انسان نه دیگر فردی مغلوبِ طبیعت و محصور در جادوی آن است و نه دیگر در جنگ با آن و در انتظار چیزی فراتر از آن. جهانی‌که در آن انسان‌ها در صلح و آسایش به لذت مشغول‌اند. اگر در زمان پدر هیکاپ، وایکینگ‌ها را در حال جنگ و تلاش برای زنده ماندن می‌بینیم، وایکینگ‌ها در زمان هیکاپ بیشتر مشغول بازی و تفریح‌اند.

 

تربیت معنوی

 

عصری که هیکاپ با خود می‌آورد، همان‌طور که خود در فیلم می‌گوید، هنگامی است که جهانِ وایکینگ‌ها به‌دلیل استفاده‌ی آنان از اژدها بزرگ می‌شود. هیکاپ به سرزمین‌های دیگر می‌رود و شروع به کشیدن نقشه‌ی دنیا می‌کند. این زمان، زمان خودآگاهی است. هنگامی‌که تکنولوژیْ زندگی را برای انسان آسان می‌کند. زمانی‌که سنت‌ها از میان می‌روند و جای خود را به تفریحات اندیشیده‌شده می‌دهند. زمانی به شکار اژدها می‌رفتند چون خود را بدان مجبور می‌دیدند، اما حال به بازی با اژدهایان ـ چیزی شبیه به فوتبال یا بسکتبال ـ می‌پردازند چون به سبب آن سرخوش و با نشاط‌اند.

تربیت به چه معناست؟

برای اینکه بتوان از تربیت سخن به‌میان آورد، همیشه لازم است این سخن در راستای چیزی به‌عنوان هدف تربیت، تعریفی برای ماهیت آن فرد که مورد تربیت واقع می‌شود وجود داشته باشد. نکته‌ی حایز اهمیت دیگر این است که معیار درستی یا نادرستی تربیتی، واقعیت انطباق آن با شرایط موجود است، یعنی جهانی که ماهیتش با هدف انتخاب شده و تصور ما از ماهیت آن فرد که باید مورد تربیت قرار بگیرد همخوانی داشته باشد. چنین پرسش‌هایی در «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» چه پاسخی می‌یابند؟

در سیر پاسخ‌گویی به این پرسش‌های، ما از آنچه مستقیم در فیلم آورده شده است فراتر خواهیم رفت و به بررسی نشانه‌های فیلم، نتایج و برآیند‌های طبیعی هرکدام از این نشانه‌ها می‌پردازیم.

کار خود را با اولین این پرسش‌ها آغاز می‌کنیم. هدف تربیت چیست؟ در چهار دوره‌ی زمانی تعیین‌شده، چهار الگوی متفاوت برای تربیت تعیین شده است که فیلم الگوی آخر را برمی‌گزیند. الگوی اول تربیت، همزیستی با نیروهای طبیعت و تبعیت از آنها است. در اینجا انسان تربیت می‌شود تا به طبیعت به‌عنوان امری مقدس احترام بگذارد. از آنچه با آن منطبق می‌داند پیروی کرده و خود را با طبیعت هماهنگ کند. خدا طبیعت است و همه کس می‌بایست بنده‌ی این خدا باشد. خدایی‌که البته معیار برتری‌اش بر دیگران، قدرت مادی و عظمت خیره‌کننده‌ی آن است.

 

درباره اخلاق و تربیت معنوی بیشتر بدانید:

| تعالیم اهل‌بیت در ترویج معنویت برای کودکان و نوجوانان

| گونه‌شناسی معنویت در اخلاق «نتیجه‌گرایی هدونیستی»

 

در دوران دوم، خدا آرمان‌ است؛ آرمانی‌که می‌بایست تحت رهبری فردی که آن را می‌شناسد تبعیت شود. در این دوره انسان به طبیعت ارجی نمی‌دهد، بلکه طبیعت را در اختیار خود می‌گیرد. طبیعت از برای آرمان و آنچه فراتر از آن است یعنی خواست انسانی باید قربانی شود. انسان‌ها در این دوره خود را سخت می‌کنند و به‌خود آموزش می‌دهند که چگونه با نیروی خشم و خشونت بر دیگر نیروها، امیال و شهوات درونی‌شان بند بزنند و آنها را چون لشگری برای مقاصد خود استفاده کنند. اما چنین حکومتی همیشگی نخواهد بود؛ چراکه سرانجام کسانی از این پیروی سر باز می‌زنند.

دوران سوم، یعنی دوران وایکینگ‌ها، زمانی است که انسان‌ها همچنان بر غرایز خود سخت می‌گیرند. در این دوره، انسانی که با ترس و ضعف خود مواجه می‌شود، برای مقابله و حفظ بقای خود دست به خشونت می‌زند تا بتواند وحدت خود و جامعه‌ی خود را سرپا نگه دارد. در چنین دورانی انسان نه از برای کسب قدرت، بلکه برای از دست ندادن آن و حفظ بقا تربیت می‌شود. در این دوره خدا پروردگاری برای بیچارگان و ستمدیدگان است و جهان مکانی برای حفظ بقای ضعیفان. آنها اگرچه ظاهری قوی و خشن دارند، در باطن خود با ترس و رنجی پیوسته زندگی می‌کنند.

در دوران چهارم یا دوران طلایی، انسانی‌که از تاریکی بیرون آمده است، متوجه می‌شود که نیازی برای تلاش زیاد بر حفظ بقا ندارد. این انسان فرد آزادی است که نه دیگر خواهان افزایش نیرو است و نه خواهان جزوی از طبیعت بودن. این به ظاهر آزادترین انسان، تربیت می‌شود تا از طبیعت بهره ببرد. او در همزیستی با طبیعت است، اما نه دیگر همچون دوران اولیه‌ی هم‌زیستی با طبیعت که تنها هدفش حفظ بقا بود، بلکه این همزیستی قرارداد برد ـ بردی است که در آن انسان برای راحتی و آسایش خود با طبیعت مهربان شده و هم‌زمان آن را در اختیار خود می‌گیرد. در این دوران انسان فرامی‌گیرد که از چیزی نهراسد. این دورانی است که در آن نیازی به‌وجود خدایی نیست. انسان خود هدف و مقصد، انگیزش و آغاز و پایان است. این دوران زمانی است که انسان خدای خود می‌شود و طبیعت و چیزهای دیگرند که باید خود را با او منطبق کنند.

اما انسان در هرکدام از این جهان‌ها چیست؟ در جهان اول، انسان موجودی است میان دیگر موجودات؛ حیوانی با خصوصیاتی متفاوت. در چنین شرایطی است که برابری این انسان در ذات خود با دیگر موجودات حکم می‌کند تا به‌عنوان فردی‌که از نظر ذاتی برابر، اما از نظر قدرت ضعیف‌تر است، تابع آنچه قوی‌تر و بزرگ‌تر است باشد، یعنی طبیعت و بزرگ‌ترین نیروهای آن. در جهان ثانوی که آرمان و هدف جای طبیعت را گرفته است، انسان موجودی است که اشرف مخلوقات به‌حساب می‌آید؛ در این جهان همه‌چیز برای انسان است و انسان برای آرمان. انسان چیزی نیست جز راهی برای تحقق یک آرمان. در جهان سوم نیز انسان اشرف مخلوقات است، اما نه از آن جهت که چنین جایگاهی حاصل تفکری به ماهیت توازن موجودات است، بلکه از این جهت که انسانِ از هر طرف تهدیدشده چنان به‌دنبال حفظ و نگهداری از خود است که اولویت اول و شاید تنها اولویت او در این تلاش برای تنها زنده‌ماندن و بقا ـ چه از لحاظ فیزیولوژیک و چه از لحاظ معنوی ـ خلاصه می‌شود. انسان در این جهان از منظر ذات نیز، ذاتی فراتر از سایر موجودات دارد، اما این برتری، خود به‌دلیل آگاهی این انسان از دیگران، اهمیت و رحم و شفقت او برای حفظ و نگهداری است. چیزی‌که در تفکر این انسان، سایر موجودات از آن بهره‌ی کافی ندارند.

اما در جهان آخر، انسان موجودی است که در ذات خود با سایر موجودات تفاوتی ندارد. در اینجا نیز انسان دارای رحم و شفقت است، اما نه از این منظر که این دارایی ذات متفاوت او با دیگران را نشان می‌دهد. در این جهان نیز انسان، مانند جهان اول جزئی از طبیعت است و در ذات خود با آن برابر؛ اما در این جهان برخلاف دوره‌ی ابتدایی، انسان در طبیعت برترین است؛ چراکه انسان در طبیعت قدرتمند‌ترین است. در این دوره، انسان با استفاده از عقل خود به‌عنوان ابزار زندگی در دنیا، قدرتی فراتر از سایر موجودات به‌دست آورده است. قدرتی‌که حتی اژدهایان نیز در مقابل آن سر تعظیم فرود خواهند آورد.

حال به آخرین پرسش می‌رسیم. ماهیت جهان در این فیلم چگونه تصویر می‌شود؟ برای بررسی این پرسش لازم است به فراتر از آنچه در فیلم آورده شده برویم و بررسی کنیم که شرایط امکان جهانی مطابق با شناخت ماهیت انسان و تربیت، آن‌طور که پیش‌تر آمد، چگونه است؛ مانند موارد قبل نیز در هر دوره ماهیتی بر جهان تصور شده است که البته هر سه دوره‌ی پیشین تصوراتی بر خطا نشان داده خواهند شد. تصور در دوره‌ی اول وجود جهانی طبیعی است که در سیری همیشگی به حرکت خود ادامه می‌دهد. در این دوره جهان یک کل دائم حاضر است. جهان را هدفی نیست و چیزها همان‌طور که هستند در جایگاه خود ثبات دارند. همه چیز در کلیت در صلح و آرامش حاصل از استقرار چنین نظامی تعریف می‌شود.

پس از تلاش انسان برای به انقیاد در آوردن جهان طبیعت بر اساس ایده و آرمان، تصور انسانی از جهان تفاوت یافت. در این دوره انسان‌ها جهان را سایه‌ای از آرمآنها می‌دیدند. در بیرون از جهان این فیلم، ادیان مختلفی (به‌ویژه ادیان ابراهیمی) و فلسفه‌هایی چون فلسفه‌ی افلاطون و همین‌طور فلسفه‌ی هندی، نمونه‌های این موضوع هستند. چنین جهانی تنها نمودی است برای آشکار شدن و به‌ظهور رسیدن چیزی فراتر از جهان مادی. جهان مادی سایه‌ای از جهان حقیقی است و همیشه هدفی دارد. هدف آن ایجاد شرایطی برای به ظهور رساندن جهان ایده‌ها یعنی جهان ازلی و ابدی توسط انسان است.

دوران سوم دورانی است که ساختن جهان‌بینی مشخصی برای آن از بقیه‌ی دوران‌ها سخت‌تر است. دلیل آن این نکته است که این دوران در این انیمیشن به‌شکل دورانی بسیار گذرا تصویر می‌شود. افراد در این دوران با هدف دست‌کم زنده‌ماندن زیست می‌کنند، برای همین سازمان و ساختار تفکری اندیشیده‌شده‌ای به‌عنوان جهان‌بینی ندارند. اگر این دوره‌ی فیلم را مطابق با دوران قرون ‌وسطی و گستره‌ی تفکر مسیحی در آن قرار می‌دادیم می‌توانستیم جهان‌بینی را برای آن توضیح دهیم. با وجود این به‌نظر می‌رسد که فیلم آگاهانه وایکینگ‌ها را برای نشان دادن این دوران انتخاب کرده است. انتخابی که باعث می‌شود تا از پرداخت مستقیم به اندیشه‌ی مسیحی دور بماند. از طرف دیگر، عناصر دیگری که از فرهنگ وایکینگ در فیلم وجود دارد، بسیار اندک و روساختی است. روساختی که با حمله‌ی اژدهایان و شرایط سخت زندگی تبیین می‌شود. با این حال همین نقصان در امکان شناخت جهان‌بینی برای ما نشانگر میزان ارزشی است که فیلم برای جهان‌بینی این دوران قائل است. به زبان دیگر، این دوران همان‌طور که پیشتر به آن اشاره شد دورانی از تاریکی و ضعف تلقی می‌شود.

اما جهان‌بینی در دوران به روشنی‌رسیده چیست؟ در این دوران انسان متوجه می‌شود که جهانی به مثابه یک کل وجود ندارد. چه این کل را طبیعت، ایده یا آرمان بخوانیم. در این جهان آن چیز که وحدت‌بخش است تنها خود انسان و خواست انسانی است. از این روست که در این جهان دیگر به اژدهای آلفا نیازی نیست. اژدهای آلفا که همان خواست وحدت است و نشان میل انسان به فراماده و نظام‌های متافیزیکی دیگر، بایستی از میان برود. جهان در این دوره همان دهکده‌ی تنهای انسان بر روی آب‌ها است. در این دوره نیز طبیعی است که جهان هدفی ندارد؛ دیگر نه حتی هدف مطابقت با طبیعت. آنچه به این دوران امکان چنین چرخشی در شناخت داده می‌شود چیست؟ تبیین این دوران درباره‌ی دوران‌های گذشته چنین است: همه‌ی اندیشه‌های کلی دوران گذشته نه در پی حقیقت، که تنها راهی برای رسیدن به‌قدرت بوده‌اند. انسان دوران اول که قدرتی برای تغییر وضعیت خود در دنیا نداشته قدرت و هدف را در انطباق با طبیعت معنا کرده است. انسان دوره‌ی دوم که خواهان غلبه بر تمام جهان بوده است با ساختن آرمانی خیالی، میل و تشنگی به‌قدرت خود را که حاصل بیرون آمدن از عطشی طولانی بوده چنین سیراب می‌کند. انسان دوره‌ي سوم که با ترس و ضعف به‌دنبال نگهداشت خود میان انبوه خواست‌های خود و ناممکنی رسیدنش به آنها است، این خواست‌ها و امیال را سرکوب می‌کند و آنها را شرور می‌نامد. اما انسان دوره‌ی کنونی دیگر نیازی به باور هیچ‌گونه از این اعتقادات فرازمینی ندارد. این انسان که دیگر توان مستقر کردن خود را در طبیعت دارد، غرایز خود را نیز می‌تواند کنترل کند و در این جهان تنها چیزی که برای او می‌ماند زندگی روزمره‌ای همراه با صلح و آرامش است.

تربیت حقیقی در «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»

حال که به هدفِ تربیت، ماهیت انسان و ماهیت جهان در این انیمیشن پرداختیم، می‌توانیم تصویر روشن‌تر و کامل‌تری از تربیت حقیقی یا تربیت راستین در این انیمیشن عرضه کنیم. بر اساس مطالب پیشین به اینجا رسیدیم که در جهان‌بینی این انیمیشن، هر آنچه فرازمینی و دور از دسترس زندگی روزمره است امری دروغین و راهی برای کسب قدرت کاذب است. بنابر نظر این فیلم اگر می‌خواهیم کودکان را با تربیتی درست بزرگ کنیم بایستی که آنان را از چنین اندیشه‌هایی دور بداریم. حال پرسش این است که کدام روش تربیتی چنین امکانی را برای کودکان و نوجوان ما فراهم می‌کند؟

در قسمت دوم «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» متوجه می‌شویم که بچه اژدهایان به‌طور طبیعی از قدرتِ اژدهای آلفا پیروی نمی‌کنند، بلکه از میل خاصِ خودشان پیروی می‌کنند. همین آن نیرویی است که موجب شکست اژدهای آلفا و از دست دادن قدرت او می‌شود، یعنی تقویت فردیت در کودکان. چنین تقویت فردیتی در کودکان به آنها کمک می‌کند تا مطابق نگاه این فیلمْ ضعیف و وابسته به دیگران نباشند؛ اما تقویت فردیت در اینجا تنها بدین معنا نیست که در جامعه‌ی ایده‌آل هرکس باید هر کاری را که دوست دارد انجام دهد. میزانی که در اینجا برای امر خوب یا بد تعیین کننده است، همزیستی مسالمت‌آمیز است. هدف تربیت باید چنین باشد: برطرف کردن نیازها و تمایلات انسانی، تا جایی‌که چنین موضوعی به نیازها و تمایلات دیگران صدمه نزند. یعنی فردیت کسی در راستای تصاحب فردیت دیگری تعریف نشود.

برای چنین تربیتی لازم است که ابتدا کودکان در حین بزرگ شدن با امیال خود آشنا شوند و بعدها نیز راه دسترسی به این امیال برای آنها باز باشد. البته امیالی نیز هستند که باید از میان بروند. مهم‌ترین این امیال، عرضه‌ی تعریفی از خود است که بتواند بیش از حداقلِ نیازهای انسانیِ روزمره را گرد آورد. چنین تعریفی چه در وجه مادی خود یعنی کسب لذت‌های مادی دیگران ـ که در اژدهای پنهان در کوه مشاهده می‌شود ـ و چه در وجهی انتزاعی ـ مانند آزادی از اژدهایان که بهانه‌ای برای دراگو بود ـ مذموم است. البته در چنین دیدگاهی هرگونه وجه انتزاعی که خواستار چیزی فراتر از امور روزمره و زندگی معمولی انسانی است درواقع فریبی برای کسب قدرت و سلطه است. فریبی که در نهایت به آزادی و آسایش دیگران صدمه وارد می‌کند.

در راستای چنین تربیتی کودکان باید با هوشمندی کافی بزرگ شوند و شناخت‌شان را نه از ترس و نه در پناه امیال سلطه‌جویانه‌شان که به‌دلیل کمبود قدرت زمینی بیابند؛ اما موضوع فکر آنان چیزی فراتر و ترتیب دادن آنچه زمینی است نخواهد بود. البته این بدان معنا نیست که موضوع تربیت آنها در فرونشاندن امیال و شهوات خود خلاصه می‌شود، بلکه کودکان به مرور تربیت می‌شوند تا به دیگران نیز برای امکان رسیدن به امیال و غرایزشان کمک و یاری دهند. چنین امری در درجه‌ی اول مانع ایجاد نظام‌هایی خواهد شد که بتوانند ما را به سلطه‌ی خود درآورند و در درجه‌ی بعد امکان بروز و ظهور قدرت مشروعی را ایجاد می‌کند که در راستای آن نیروی انسانی به فراتر از تنها برطرف کردن امیال خود رفته و موضوع و هدفی می‌یابد. به علاوه این مسئله امکان همزیستی و رهایی از تنهایی را برای بشر ایجاد می‌کند. بنابراین بر اساس تفاسیر ذکر شده، موضوع تربیت کودکان و نوجوانان در این انیمیشن آماده‌سازی آنها برای سهولت زیستنی با امکان هرچه‌ بیشتری بهره‌برداری از لذت‌ها در محدوده‌ی ممکن برای همگانی‌کردن آن است. راه رسیدن به آن افزایش شناختِ علمی به مثابه شناخت فیزیکی، تکنولوژیک و شناخت امیال درونی بوده و تفسیر تمام امیال فرامادی به‌جایگاه حقیقی آنها در امیال مادی‌شان است و جهانی که چنین تربیتی برای آن است، جهانی موقتی است که همان‌طور که شروعی دارد با مرگ به پایان می‌رسد و تنها فرصتی محدود برای لذت و سرخوشی به ما می‌دهد، فرصتی که نباید آن را هدر داد.

حال‌که به شناخت معنای تربیت در «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» رسیده‌ایم، لازم است تا به بررسی این نظام فکری بپردازیم و نسبت آن و امکان انطباقش با زیست خود را بررسی کرده و نکات مثبت و منفی آن را در نظر آوریم.

نتیجه‌گیری

برای اینکه بتوانیم قضاوتی درست درباره‌ی نقاط مثبت، منفی و عاقلانه بودن ساختار چنین تربیتی داشته باشیم، لازم است که بررسی خود را به دو شاخه تقسیم کنیم. در قسمت اول باید به این موضوع بپردازیم که در صورت قبول جهان‌بینی پیش‌گفته، آیا چنین تربیتی برای چنین جهان‌بینی‌ای امری معقول است؟ و در قسمت دوم باید به این موضوع بپردازیم که اگر جهان‌بینی فوق را قبول نکنیم، چنین تربیتی برای ما چه چیزهایی به ارمغان می‌آورد؟

اگر در نظام تربیتی یادشده دربالا دقیق‌تر شویم متوجه می‌شویم که با وجود اینکه در چنین نظامی ما تمامی امیال فرازمینی را به امیال زمینی و ساده‌ای بازمی‌گردانیم، باز هم در این سیر برخی از امیال را به دیگر امیال ترجیح می‌دهیم. برای مثال میل رهایی از تنهایی یا مسالمت و هم‌زیستی با دیگران را در بالاترین رتبه قرار می‌دهیم. یا میل‌هایی چون خشونت و تخریب را در سطح اهمیت پایین‌تری می‌آوریم. اما در دنیایی که به‌خودی خود حاوی چنین نظم و نظامی نیست، بلکه پدیده‌ای اتفاقی است؛ چرا وفاداری به چنین نظامی از سلسله‌ی مراتب اهمیت دارد. ممکن است کسی بگوید که این نظام تضمین می‌کند که ما بتوانیم از تمامی لذت‌ها به‌صورت متعادلی بهره ببریم، اما مطلب این‌جاست که خودِ میلِ بهره‌ی مساوی نیز در چنین جهان‌بینی‌ای نمی‌تواند فراتر از یک میل باشد، بنابراین در هر صورتی ما داریم میلی را بر امیال دیگر ترجیح می‌دهیم. هنگامی‌که میل را به‌عنوان اصل اولیه در اعمال‌مان قرار داده و هرگونه خوانش مابعدالطبیعی از جهان را کنار می‌گذاریم، در نهایت امکان برتری یک میل بر دیگری را نیز از میان می‌بریم. در چنین حالتی نیازی نیست که من به برتری مسالمت بیاندیشم، بلکه به‌راحتی می‌توانم تنها به لذت خشونت و تسخیر دیگران اندیشه کنم، یا زیاده‌روی در خوردن و … . به‌طور اساسی دیگر لفظ زیاده‌روی یا کوتاهی امری فاقد معنا خواهد بود؛ دیگر میزانی وجود ندارد که نسبت به آن چیزی زیاد یا کم باشد. این موضوع تنها مشکلی نظری نخواهد بود. با تربیت فرزندان در چنین نگاهی و بنیادین کردن اهمیت آسایش و لذت، زمانی می‌رسد که این اشتباه نظری ما به دید کودکانی که عادت به اصل اولویت لذت دارند آشکار خواهد شد. در چنین شرایطی کودکی که چیزها را با میل تشخیص می‌دهد از خود خواهد پرسید که چه چیز می‌تواند موجب شود تا غلیان میلی در او نیازمند توقف و حدگذاری باشد؟ چنین نظام اندیشه‌ای نخواهد توانست ساختاری برای نسل آینده ایجاد کند، بلکه این تصمیم را به عهده‌ی خودشان خواهد گذاشت. از طرف دیگر با از میان رفتن میزان و امکان سنجش که به مرور زمان رخ خواهد داد، امکان ازدیاد لذت از میان خواهد رفت، در نتیجه با گذر زمان، امیال و لذت‌ها برای انسان برابر شده و ارزش و اهمیت‌شان را از دست خواهند داد. در چنین شرایطی‌که چیزی نمی‌تواند ارزشی بالاتر از لذت بیابد، زندگی به امری موهوم و بی‌ارزش تبدیل خواهد شد که دیگر نه به چشم لذت که با چشم رنج و ملال نگریسته می‌شود.

اما همان‌طور که گفتیم بررسی ما به دو قسمت تقسیم می‌شود. قسمت دوم این بررسی چنین خواهد بود که اگر پذیرش چنین جهان‌بینی‌ای درست نباشد، این تربیت برای ما چه چیز را به ارمغان خواهد آورد؟ پرسش اینکه آيا این جهان‌بینی درست است یا نه و دلایل درستی یا نادرستی آن مطلبی است که شاید مقاله و یا چه‌بسا کتاب یا کتبی جداگانه طلب کند. به‌طور حتم بررسی چنین مطلبی از فرصت کوتاه این مقاله بیرون خواهد بود. با این‌حال در این فرصت می‌توانیم با فرض نقصان جهان‌بینی فوق، مختصات چنین تربیتی را در جهان‌بینی متضاد آن یعنی یک جهان‌بینی متافیزیکی که معتقد به تعالی انسان و وجود معنویت فرای زندگی زمینی است بررسی کنیم. در نسبت با چنین جهان‌بینی متافیزیکی، تربیت فوق نقاط قوتی نیز دارد. برای مثال خوب است که به کودکان آموزش لازم برای بررسی اندیشه‌ها داده شود تا اندیشه‌ها بر اساس آگاهی و به‌صورتی مستحکم شکل بگیرند، اما در عین حال خوب نیست که این آموزش پیش از آموزش کافی برای تقویت توانِ دریافت اندیشه‌های متافیزیکی باشد؛ چراکه چنین تربیتی باعث می‌شود تا کسانی‌که هنوز نیرو و قوه‌ی کافی برای دریافت امور انتزاعی را ندارند بدون آگاهی از این نقصان، خود به توهمات و تصوراتی از این عالم دست بزنند. همین‌طور در باب موضوع فردیت، تقویت آن در نسل‌های بعد بسیار مفید است و موجب صلابت و قدرت فکری و عدم تقلید صرف خواهد شد. اما اگر این تقویت فردیت پیش از آن صورت گیرد که شخص توان کافی تفکر انتزاعی را داشته باشد، نتیجه مانند مورد بالا ناآگاهی و ناآگاهی از این ناآگاهی خواهد بود.

مسئله‌ی اصلی نوع نحوه‌ی برخورد ما با اژدها است. آیا می‌توانیم کودکان را طوری تربیت کنیم که اولویت آنها در تربیت، مسئله‌ی لذت باشد؟ بی‌تردید چنین تربیتی امکان دریافت آسان‌تر ارزش اموری فرای لذت را در آنان سلب خواهد کرد. در جهان‌بینی متافیزیکی اخیر نیز کودکان و نوجوانان بایستی تا حد ممکن از لذت بهره ببرند، اما تفاوت تربیت در چنین نظامی با تربیت در انیمیشن «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» در معیار تعیین این حد است؛ به‌جای اینکه معیار تعیین این حد تنها لذت همزیستی با دیگران باشد، معیارِ آن امکان فراگیری دانش است که البته همزیستی خود در راستای کمک به چنین معیاری تعریف شده و مفید واقع خواهد شد، اما نه به‌عنوان اصل تعیین‌کننده‌ی آن.

فهرست منابع

1. رستگارفسایی، منصور (۱۳۷۹) اژدها در اساطیر ایران، تهران: طوس.

2. ژیران، ف (۱۳۷۵) فرهنگ اساطیر آشور و بابل، ابوالقاسم اسماعیل‌پور، تهران: فکر روز.

3. شيمل، آن ماري (1377) ابعاد عرفاني اسلام، عبدالرحيم گواهي، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي.

4. قائمی، فرزاد (۱۳۸۹) تفسير انسان‌شناختي اسطوره‌ی اژدها و بن‌مايه‌ی تكرارشونده‌ی اژدهاكشي در اساطير، جستارهای ادبی، شماره ۱۷۱، صص ۱-۲۶.

5. کویاجی، جس سی (۱۳۵۳) آیین‌ها و افسانه‌های چین باستان، جلیل دوستخواه، تهران: فرانکلین.

6. نایب‌زاده، راضیه؛ سامانیان، صمد (۱۳۹۳) اژدها ‌در‌ اسطوره‌ها ‌و ‌فرهنگ‌ ایران‌ و ‌چین، فصلنامه‌ی ادبیات عرفانی و اسطوره‌شناختی، سال ۱۱، شماره‌ی ۳۸، صص ۲۳۷ -۲۷۱.

7. وارنر، رکس (۱۳۸۶) دانشنامه‌ی اساطیر،‌ ابوالقاسم اسماعیل‌پور، تهران: اسطوره.

8. The Oxford English Dictionary (1971)Oxford University.

9. Wallace, Howard (1948) Leviathan and the Beast in Revelation, the Biblical Archaeologist, pp: 61–68.

10. Jung, Carl Gustav; Read, Herbert; Fordham, Michael; Adler, Gerhard (1979) the Collected Works of C. G. Jung, Routledge.

11. Monte, Christopher (1987) Beneath the Mask: an Introduction to Theories of Personality, Edition 3, Holt, Rinehart and Winston.

12. Fordham, Frieda (1966) an Introduction to Jung’s Psychology, Penguin Books.

منبع: فصلنامه پژوهش‌های معنوی

بهداشت معنوی؛ قانون جذب می‌گوید شما با این انرژی می‌توانید خواسته‌ها و آرزوهای خود را به دست آورید و زندگی خود را تغییر دهید. اگر تعدادی از انسان‌ها با هم به موضوعی فکر کنند می‌توانند تغییرات اجتماعی یا جهانی ایجاد کنند و با انتقال این انرژی به جهان فرمان بدهند. این انرژی به صورت نیروی نامحدودی تعریف می‌شود که هر کاری از آن برمی‌آید و بر همه چیز می‌تواند اثر بگذارد. از این رو، آن را خدای درون و قدرت مطلق درونی یا خلاقیت درونی تصور کرده‌اند. این ادعاهای شگفت انگیز و جذاب اگرچه به طور گسترده‌ای در رسانه‌ها تبلیغ می‌شود، ولی هنوز توجیه و تبیین علمی‌پیدا نکرده است و مشخص نیست که آیا چه کسی تا کنون این نیروی نامحدود درونی را تجربه کرده و توانسته با نیروی فکر به همۀ خواسته‌هایش برسد و جهان را مطابق آنچه می‌خواهد، تغییر دهد. در این یادداشت «امین رضایی‌نژاد» کارشناس معنویت‌های نوظهور، به موضوع انرژی در معنویت‌های نوین پرداخته است.

انرژی چیست؟

واژه «انرژی» در زبان انگلیسی از واژه یونانی باستان «انرژیا» (ἐνέργεια) گرفته شده و به معنای  فعالیت و کار است. این واژه در آثار ارسطو فیلسوف مشهور یونانی و در قرن چهارم قبل از میلاد ظاهر شده و احتمالاً این ارسطو بوده است که اولین بار این واژه را به‌کاربرده است. در آن زمان و برخلاف تعریف مدرن، انرژی یک مفهوم فلسفیِ کیفی بوده که به‌اندازه کافی گسترده و شامل ایده‌هایی مانند شادی و لذت نیز می‌شده است.

در اواخر قرن هفدهم، «گاتفرید لایبنیتز» (Gottfried Wilhelm Leibniz) ایده «نیروی حیاتی» (به لاتین: Vis viva)یا نیروی زنده، که به‌عنوان «حاصل‌ضرب جرم یک جسم در مجذور سرعت» (F=m*v2) تعریف می‌شود را مطرح کرد.

در سال 1807، احتمالاً «توماس یانگ» (Thomas Young) اولین کسی بوده که از اصطلاح «انرژی» به‌جای Vis viva به معنای امروزی آن استفاده کرد. «گوستاو کوریولیس» (Gaspard-Gustave de Coriolis) در سال 1829 «انرژی جنبشی» (Kinetic Energy) را به معنای امروزی آن توصیف کرد و در سال 1853، «ویلیام رانکین» (William John Rankine) اصطلاح «انرژی پتانسیل» (Potential Energy) را ابداع نمود.

قانون بقای انرژی که برای هر سیستم بسته اعمال می‌شود نیز برای اولین بار در اوایل قرن 19 مطرح شد. همچنین برای چند سال بحث می‌شد که آیا گرما یک ماده فیزیکی است که کالری نامیده می‌شود یا همانند تکانه صرفاً یک کمیت فیزیکی است. در سال 1845 «جیمز پرسکات ژول» (James Prescott Joule) ارتباط بین کار مکانیکی و تولید گرما را کشف کرد.

این تحولات منجر به تولید «نظریه بقای انرژی» شد که عمدتاً توسط «ویلیام تامسون» (لرد کلوین) (William Thomson, 1st Baron Kelvin) به‌عنوان حوزه ترمودینامیک رسمیت یافت. براساس «قضیه نوتر»، (Noether’s theorem)، بقای انرژی نتیجه‌ این واقعیت است که قوانین فیزیک در طول زمان تغییر نمی‌کنند. بنابراین، از سال 1918، نظریه‌پردازان دریافتند که قانون بقای انرژی نتیجه ریاضی مستقیم تقارن انتقالی کمیت مزدوج با انرژی، یعنی زمان است.

 

در علوم مختلف ازجمله مکانیک نیوتنی و کوانتومی، شیمی، زیست‌شناسی، کیهان‌شناسی و زمین‌شناسی انرژی دارای انواع گوناگونی ازجمله مکانیکی، الکتریکی، مغناطیسی، گرانشی، شیمیایی، یونیزاسیون، هسته‌ای، کرومودینامیک، کشسان، موج مکانیکی، موج صوتی، تابشی، ساکن و حرارتی بوده و در تمامی انواع خود دارای یک صورت‌بندی ریاضی قابل‌اثبات و قابل‌اندازه‌گیری است.

 

به‌طور خلاصه انرژی کمیتی است که قابلیت انجام کار را دارد، قابل انتقال است، روش‌های انتقال آن مشخص است، قابلیت اثبات از طریق ریاضی را دارد و به کمک فرمول‌های ریاضی قابل‌اندازه‌گیری است.

 

انرژی در معنویت‌های نوین

عباراتی همچون «انرژی کیهانی»، «انرژی کائنات»، «تفکر مثبت بدون تلاش»، «انرژی مثبت» و «ندای درون» نسخه‌های غیرعلمی و شاعرانه‌ای است که مبتنی بر دانش (و نه علم) روان‌شناسی و بر پایه تجربه شخصی (و نه اصول علمی) از مفهوم علمی انرژی است که توسط مروجان معنویت‌های نوین تئوریزه و بیان می‌شوند.

«جوزف مورفی» (Joseph Murphy) کشیش و روانشناس آمریکایی از جایگزینی «انرژی» و «قدرت ذهن بشر» به‌جای «خدا» به‌عنوان اقتدار نامحدود و نیروی محرکه عالم وجود سخن گفت؛ مورفی، انرژی را منشأ تحول در زندگی انسان‌ها می‌دانست و معتقد بود که این انرژی است که منجر به تغییرات مثبت یا منفی می‌شود.

کتاب‌های «قدرت فکر» و «قدرت پول» دو کتاب معروف جوزف مورفی است. مورفی در کتاب قدرت فکر، در قالب خاطرات، داستان‌های عامیانه، نصیحت و توصیه‌های روان‌شناسی، اندیشه خود را بیان می‌کند. در بخشی از این کتاب آمده است:

«دعا کردن چیزی جز قبولاندن درخواست خود به ذهن است و همین عامل مثبت، جنبه‌های منفی ضمیر را از بین برده و راه گشایی می‌کند … می‌گویند یک روز که عیسی مسیح [علیه‌السلام] به خانه برمی‌گشت گروهی از افراد نابینا را منتظر خویش یافت. به کنار ایشان رفت و سؤال کرد: شما فکر می‌کنید که من قادرم به شما بینایی ببخشم؟ نابینایان پاسخ مثبت دادند. آنگاه با دست چشمانشان را لمس کرد و گفت: تا چه اندازه ایمان داشته باشید. افراد نابینا همگی شفا یافته و بینایی خویش را به دست آوردند. مسیح [علیه‌السلام] خطاب به ایشان گفت: زنهار! که از این واقعه چیزی به کسی نگویید … اکنون خوانندگان این کتاب می‌دانند که او چگونه توانسته بود با استمداد از نیروی تلقین، ضمیر خفته نابینایان را به تحرک وادار سازد و با همکاری این نیروی باطنی بیماری‌شان را شفا دهد. ایمان بیماران عامل شفادهنده و درونی است که معجزاتی شگرف انجام می‌دهد و دعاها را مستجاب می‌کند و چه‌بسا در طول قرون و اعصار گذشته هزاران هزار بیمار روبه‌مرگ با همین روش درمانی ساده معالجه شده و از کام مرگ رها گشته‌اند.» (کتاب قدرت فکر یا نیروی ذهن نیمه‌هوشیار، ترجمه داوود نعمت‌اللهی، ص 73)

یکی دیگر از مروجان معنویت‌های نوین که توانست به کمک سینما مفهوم انرژی-خدا را در میان عامه رواج دهد، «راندا برن» (Rhonda Byrne) نام دارد. وی نویسنده و تهیه‌کننده تلویزیونی استرالیایی است که به دلیل تولید فیلم و سپس کتاب «راز» (The Secret) به شهرت بین‌المللی رسید. راندا برن در سال 2007 و توسط روزنامه نیویورک‌تایمز در لیست صدنفره افرادی که دنیا را تغییر داده‌اند، قرار گرفت. لازم به ذکر است که فیلم راز به دلیل نداشتن محتوای علمی قابل استناد و تائید شده، توسط منتقدین سینمایی در رده فیلم و نه مستند رده‌بندی‌شده است اما به جهت تأثیرگذاری بیشتر بر روی مخاطب تحت عنوان مستند راز معرفی می‌شود.

ایده مرکزی کتاب و فیلم  راز بر تأثیر «قانون جذب» در برآورده شدن خواسته‌ها و اراده انسان‌ها بناشده است. طبق قانون جذب، کائنات هر آنچه انسان بخواهد را به او می‌دهد و البته، اصولاً کائنات چاره و وظیفه‌ای جز برآورده کردن امیال انسانی ندارد!

در کتاب راز می‌خوانیم:

«افکار تو فرکانس امواجی را که به اطراف می‌فرستی تعیین می‌کنند و احساساتت فوراً به تو می‌گویند روی چه فرکانسی هستی. وقتی احساس بدی داری، روی فرکانسی هستی که چیزهای بد بیشتری را به‌طرف تو جذب می‌کند. وقتی احساس خوبی داری. چیزهای خوب بیشتری را باقدرت به‌طرف خودت جذب می‌کنی.»

 

درباره قانون جذب بیشتر بدانید:

| قانون جذب و تفاوت آن با روشن‌بینی

| قانون جذب از دیدگاه گابریله اوتینگن

| قانون جذب و تکامل «قانون تشابه» در جادوگری

| قانون جذب چه تبعات اجتماعی به دنبال دارد

 

استفاده از عبارات علمی چون فرکانس و انرژی و ترکیب آن با مفهومی کاملاً انتزاعی و نامشخص مثل کائنات در کتاب و فیلم راز، و اختراع قانونی به نام قانون جذب – که البته هیچ‌کدام از معیارهای علمی یک قانون را به همراه ندارد – معجونی از شبه‌علم را به وجود آورده که مخاطب ناآگاه را در یک بن‌بست فکری قرار داده و او را از نظر ذهنی زمین‌گیر می‌کند.

آثار دیگری چون «موفقیت نامحدود در 20 روز» اثر آنتونی رابینز، «قورباغه را قورت بده» از برایان تریسی، «بیندیشید و ثروتمند شوید» از ناپلئون هیل و «حکایت دولت و فرزانگی» اثر «مارک-آندره پویسانت» با نام مستعار «مارک فیشر» قانون جذب را به‌عنوان رهاورد جدید در باب موفقیت و خلاقیت در امر تجارت تبلیغ می‌کنند و ایده مرکزی همه آن‌ها وجود مفهومی به نام انرژی است که شما از طریق فرکانس‌های آن را به کائنات می‌فرستید و درنتیجه آن چیزی را دریافت می‌کنید.

نتیجه‌گیری

ترویج این ایده به آنچه می‌خواهید حتماً می‌رسید فقط کافی است فرکانس «خود» را به‌گونه‌ای تنظیم کنید که انرژی درستی ارسال کرده و پاسخ درستی بگیرید، نتیجه‌ای جز «خود خدا انگاری» ندارد. این ایده همان اومانیسم است که اخلاق لذت‌گرای هدونیستی را برای می‌پسندد و شادی-محوری اپیکوریستی را ترویج می‌دهد.

 

درباره اخلاق لذت‌گرای هدونیستی بیشتر بدانید:

| گونه‌شناسی معنویت در اخلاق «نتیجه‌گرایی هدونیستی»

 

در این منظومه فکری که آغشته به شبه‌علم و خرافات است انسان «باید» به آنچه می‌خواهد برسد. اما آیا اینکه همه باید و می‌توانند به آنچه می‌خواهند برسند از نظر فلسفی نظم عالم را بر هم نمی‌زند؟ خدایی که خود عبد بندگانش است را صورت‌بندی نمی‌کند؟ اراده انسان‌ها تزاحمی در عالم ماده ایجاد نمی‌کند؟ و… سؤالاتی است که مروجان انرژی-خدا و قانون جذب، خود را بی‌نیاز به پاسخ دادن به آن می‌بینند. اجراهای شوونیستی بر روی صحنه، پوشیدن لباس‌های شیک، برگزاری مراسم در یک سالن گران‌قیمت به همراه یک موسیقی انگیزشی و تند تند صحبت کردن، آن‌چنان مخاطب را منفعل می‌کند که اصلاً نمی‌تواند به این شبهات فکر کند و از استاد موفقی که فرکانسش دقیقاً با کائنات یکی است و به هرچه می‌خواهد با ارسال انرژی به کائنات می‌رسد، درباره آن‌ها سؤال کند.

نگارنده: امین رضایی‌نژاد

بهداشت معنوی؛ معنویت همواره تصوراتی از کمال، تجلی ارزش‌های الهی و انسانی، پاکی و خوبی را تداعی می‌کند. هم ازاین‌رو والدین علاقه‌مند هستند که فرزندانشان را از تعالیم معنوی بهره‌مند سازند. همچنین انتظار می‌رود که نهاد آموزش در کشور کارکرد قابل قبولی در جهت تربیت معنوی نسل آینده داشته باشد. با این وصف تدوین برنامه‌ای برای تربیت و شکوفایی معنوی کودکان و نوجوانان ساده نیست. زیرا امور معنوی عمیق و دیریاب به نظر می‌رسد و آموزش آن به کودکان دشوار است. از سوی دیگر معنویت موضوعی خطیر است که هرگونه خطا و کج‌روی در آن دنیا و آخرت انسان را به تباهی می‌برد، هم ازاین‌رو نمی‌توانیم با سعی و خطا برنامه تربیت معنوی برای کودکان و نوجوانان طراحی کنیم. پس لازم است که از منبعی معتبر و اطمینان‌بخش اصول اساسی پرورش معنویت در کودکان و نوجوانان را به دست آوریم.

به باور شیعیان و بسیاری از مسلمانان اهل‌بیت پیامبر (ص) مربیان بی‌خطای معنوی هستند و می‌توانند منبعی معتبر و اطمینان‌بخش برای یافتن تعالیم معنوی باشند. هم ازاین‌رو پرسش مهم این است که تعالیم اهل‌بیت در ترویج معنویت برای کودکان و نوجوانان چه بوده است؟

اولین مسئله‌ای که در ذیل مسئله اصلی باید پاسخ داده شود این است که منظور از معنویت چیست؟ سپس به جستجوی تعالیم معنوی اهل‌بیت بپردازیم. از معنویت تعاریف مختلفی ارائه‌شده است. غالباً این تعاریف بر نوعی رابطه با امر مقدس و متعال تأکید دارند. امر مقدس اسم عامی است که بر حقیقت غایی در ادیان و فرهنگ‌های مختلف دلالت می‌کند. حقیقتی که در طول تاریخ و عرض جغرافیا به‌نام‌های گوناگون خوانده شده است. ما در فرهنگ ایرانی اسلامی آن را خداوند می‌نامیم. به نظرم اصل و عصارۀ تعاریف گوناگون را در این عبارت می‌توان خلاصه کرد که معنویت رابطۀ قلبی با خداست.

رابطۀ قلبی با خداوند و توجه باطنی به او در تعالیم اهل‌بیت به فراوانی دیده می‌شود. بررسی تمام تعالیم و برنامه‌هایی که اهل‌بیت برای ترویج معنویت یا پرورش معنویت به کار گرفته‌اند، در اینجا ممکن نیست. اما به‌صراحت می‌توان گفت که مهم‌ترین و اصلی‌ترین برنامۀ اهل‌بیت علیهم‌السلام برای ترویج معنویت، دعا بوده است. اگر سایر تعالیم معنوی اهل‌بیت در یک کفه ترازو قرار گیرد و دعاهای ایشان در کفه دیگر گذاشته شود، بی‌تردید کفۀ دعا سنگین‌تر خواهد بود. گنجینۀ دعاهای انباشته شده در سایر ادیان و مذاهب به‌پای میراث دعایی اهل‌بیت نمی‌رسد. بنابراین دعا برنامه اصلی و عمدۀ ترویج معنویت در مکتب اهل‌بیت است.

مزیت دعا بر سایر تعالیم معنوی در این است که سایر تعالیم معنوی می‌کوشند تا انسان را برای رابطۀ قلبی یا مواجهۀ قلبی با خداوند آماده کنند، اما دعا به‌طور شگفت‌انگیزی انسان را در متن این ارتباط مستقیم می‌نشاند. فرض بنیادین دعا حضور در محضر الهی است و دعا کننده با اولین جمله‌ای که می‌گوید و خداوند را مخاطب قرار می‌دهد، آگاهانه و ارادی به حضور او مشرف می‌شود. مهم نیست که دعای ما برای درخواست از اوست، یا سپاس، یا ستایش، یا شکایت و واگویی درد دل‌ها، مهم این است که وقتی دعا را آغاز می‌کنی، اکنون و اینجا در حضور او هستی و آگاهی و توجهات به او معطوف است.

ما در عالم آگاهی‌هایمان زندگی می‌کنیم. آنچه نمی‌دانیم و از آن خبر نداریم، در عالم ما حضور ندارد و تأثیری بر تصمیمات و احساسات و ارادۀ ما نمی‌گذارد. انسان این امکان را دارد که عالم آگاهی خود را تغییر دهد، درهم بکوبد و از نو خلق کند. زندگی روزمره معمولاً با کشمکش‌ها و سرگرمی‌هایش آگاهی ما را مشغول و اشغال می‌کند، به‌طوری‌که تنها امور مادی به واقعیت آگاهی ما تبدیل می‌شود. وقتی به دعا می‌رسیم، عالم آگاهی ما رو به تحول می‌رود و توسعه پیدا می‌کند. با دعا خود را در حضور روشن و قدرتمند و مهربان او می‌یابیم و خداوند به عالم آگاهی ما وارد می‌شود.

اثر معجزه‌آسای میراث دعایی اهل‌بیت این است که تغییرات پایدار و عمیقی را در عالم آگاهی ما ایجاد می‌کند. اثر یک به‌صورت تغییرات لحظه‌ای ظاهر می‌شود. اما در میراث معنوی اهل‌بیت انبوهی از دعاهای درخشان و متنوع به‌جامانده که برای هرلحظه و هر کاری دعایی در آن پیدا می‌شود. به‌طوری‌که در هرلحظه پیوند قلبی ما با خداوند را برقرار می‌سازد. میراث دعایی اهل‌بیت از تمام لحظات و امور زندگی گذرگاهی به‌سوی خداوند و فرصتی طلایی برای رابطۀ قلبی با او می‌سازد.

آگاهی انسان دو جنبۀ اساسی دارد: یکم، آگاهی ذهنی که با تصورات گوناگون از امور مختلف پدید می‌آید و دوم آگاهی قلبی که شهودی است. آگاهی قلبی به خداوند نوعی شهود است که شالودۀ معنویت و ارتباط قلبی با خداوند را می‌سازد. دعا با ایجاد همسویی میان آگاهی ذهنی و آگاهی قلبی، از دو طریق معنویت را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

یکم، ایجاد: دعا بستری برای ایجاد معنویت است. دعا ذهن و زبان را به یاد خدا معطوف می‌سازد. وقتی آگاهی ذهنی بر یاد خدا معطوف شود، آگاهی قلبی نیز به دنبال آن می‌آید و بر یاد او معطوف می‌گردد. یاد خدا برای قلب همان درک حضور و شهود نور الهی است. به‌این‌ترتیب دعا آگاهی ما را به فراسوی روزمرگی‌های دنیوی می‌برد و قلب را در ارتباط آگاهانه و ارادی با خداوند قرار می‌دهد. بنابراین دعا زمینه‌ای است برای توجه قلبی به خداوند و ایجاد رابطۀ قلبی با او.

دوم، تقویت، گاهی ارتباط قلبی با خدا برقرار است و ذهن از این ارتباط آگاه است. در این شرایط نیز دعا اثر مثبت معنوی دارد. رابطۀ قلبی با خدا دارای درجات و مراتب مختلف، بلکه بی‌پایان است. هرچه آگاهی بیشتر به او معطوف شود، رابطه‌ای قوی‌تر، پایدارتر و تأثیرگذارتر در قلب شکل می‌گیرد. دعا با افزایش توجه در سطح آگاهی ذهنی موجب تقویت ارتباط قلبی با خداوند می‌شود و به همین علت معنویت را تقویت می‌کند.

آگاهی ذهنی انسان اطوار مختلفی دارد. کودکان تا زمانی که ازنظر رشد ذهنی در مرحلۀ پیش عملیاتی هستند، بیشتر با قوۀ خیال درک می‌کنند. سپس در دورۀ عملیات عینی، روابط عینی و نتایج عملی را می‌فهمند و پس‌ازآن به دورۀ عملیات صوری می‌رسند و می‌توانند حقایق انتزاعی و تجریدی را دریابند. اعجاز دعا در این است که با همۀ این مراحل انطباق پیدا می‌کند.

انطباق دعا با مراحل رشد ذهنی بسیار روشن و زیباست. کودکان با درک کودکانۀ خود به‌سادگی ارتباط با خدا را می‌فهمند و قدرتی برتر را که مهربان و حمایت گر و شنوا و گره‌گشا و حی و حاضر است، درک می‌کنند. آن‌ها می‌توانند ساعت‌ها در روز با او سخن بگویند، درد دل کنند، کمک بخواهند و به آرامش و شادی برسند. کودکی که از عالم خیال در حال گذر به عالم واقع است و تفکر انضمامی در او شکل می‌گیرد، می‌تواند در جستجوی اهداف و نتایج عملی و جبران ضعفی که در خود می‌یابد، به دعا پناه ببرد و به رابطۀ قلبی با خداوند وارد شود. نوجوانی که این مرحله را پشت سر گذاشته و می‌تواند تفکر انتزاعی و تجریدی داشته باشد، با اندیشیدن به قدرت مطلق و صفات عالی الهی رابطه با او را درک می‌کند و از گذرگاه دعا به‌سوی خدا می‌شتابد. با این وصف دعا دامنه‌ای گسترده برای رابطۀ قلبی با خداست، که کودکان و نوجوانان همراه با بزرگ‌سالان بر این دامنه می‌نشینند و از ارتباط قلبی با معبود بهره می‌برند.

در تمام مراحل رشد ذهنی از کودکی تا نوجوانی و پس‌ازآن دعا کارکردهای خود را در رابطه با معنویت دارد. یعنی در دورۀ تخیلی کارکرد ایجاد و تقویت رابطۀ قلبی با خداوند از طریق دعا صورت می‌گیرد. همچنین در دوره‌های عملیات عینی و صوری نیز این کارکردها جاری است. مسئلۀ مهم این است که هرچه کودک و نوجوان با اصل این رابطۀ قلبی آشنا شود و آن را به‌صورت تجربی درک کند، بهتر می‌تواند از آثار و برکات دعا بهره‌مند شود.

دعا به‌راستی یک تکنیک معجزه‌گر در تحولات معنوی است؛ که برای کودکان و نوجوانان نیز بسیار کارآمد و شکوفا بخش است. برای بهره‌مندی کاربردی از میراث معنوی اهل‌بیت لازم است که در گام اول نیازهای معنوی کودکان و نوجوانان در رابطه با ترس، امید، محبت، امنیت، کرامت، خانواده، تحصیل، دوستان و همسالان و… فراهم گردد. در گام دوم دعاهای مناسب با هرکدام از این نیازها استخراج شود. سوم، محتوای منتخب دربسته‌های جذاب به‌عنوان راهکارهایی برای رابطه با عشق و قدرت بی‌کران آموزش داده شود. این کار بهره‌مندی کودکان و نوجوانان از میراث معنوی اهل‌بیت را افزایش می‌دهد.

اعجاز معنوی دعا در رابطۀ مستقیمی است که میان انسان و خدا از طریق دعا برقرار می‌شود. گاهی یک دعا تحولی را در کودک و نوجوان ایجاد می‌کند که ساعت‌ها درس و موعظه آن اثر را ندارد. زیرا در دعا قلب وارد ارتباطی نزدیک و حضوری با پروردگار می‌شود و گفتنی‌ها را احساس می‌کند و می‌یابد. بی‌تردید هیچ‌کس بهتر از خداوند نمی‌تواند به قلب‌ها نور و آرامش ببخشد. با دعا خداوند وارد عمل می‌شود و نیازهای معنوی را برآورده می‌سازد و انسان را در مسیر شکوفایی معنوی به‌پیش می‌راند. بنابراین دعا مؤثرترین برنامه برای ترویج معنویت در بین کودکان و نوجوانان بر اساس تعالیم معنوی اهل‌بیت است.

منابع

  1. خودکاوی معنوی، حمیدرضا مظاهری سیف. قم: پژوهشکده مطالعات معنوی 1400
  2. روان‌شناسی دعا و نیایش رویکردی علمی، برنارد اسپیلکا، کوین لَد. مترجمان: ملیحه رحیمی، سعیده فرج نیا، مجید اسدپور. تهران: انتشارات ارجمند1400
  3. محمدمهدی احمدی فراز. صحیفه سجادیه با اشاراتی به بهداشت روان. قم: دفتر نشر معارف 1392

لینک‌های مرتبط:

گونه‌شناسی معنویت در اخلاق «نتیجه‌گرایی هدونیستی»